فراتر از دیپلم

اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند.
مردی خسته
مردی که اسهال داشت و دارد

ترسیده بودم از حرفی که یکی از بچه ها
درمورد "توانایی بدن" زده بود
من اما هیچوقت درخودم "نیاز جسمی" احساس نمیکردم
هرجور شده بود میخواستم آن روز
"آن کار" را با او انجام دهم
حتی به یک داروخانه رفتم
برای خرید قرص هایی که بچه ها میگفتند "توانایی بدن" را افزایش میدهد
وارد داروخانه که شدم، بشدت سرخ شده بودم
به سمت فروشنده مرد رفتم
آهسته و آرام حرف زدم
فروشنده بلند گفت که نمیفهمد چه میگویم
گفت بلندتر حرف بزنم
سرتا پایم خیس شده بود
من هم نام داروی موردنظرم را گفتم
صدای خنده چند داروساز خانوم را میشنیدم
فروشنده مرد گفت برای چه کسی میخواهی؟
احساس بدی داشتم
ناگهان عصبانی شده بودم
جواب دادم برای پدربزگم، مهم است؟
خندید و گفت نه، گفت مبارکا باشه !
حس میکردم دیگر حتی مغازه بقل دستی هم متوجه شده چه در سر دارم
به او فکر کردم
با خودم گفتم
امیدوارم ارزشش را داشته باشد
و الا دهن او را سرویس میکنم ! بی دلیل
به سمت باجه صندوق رفتم
و هزینه دارو را به خانومی که با تکان سر من را نگاه میکرد دادم
حتما با خودش فکر هایی میکرد که درست نبودند
من آنطرف خیابان قرص هارا داخل جوی آب ریختم
بعدا او بهم گفت که چقدر احمقم :|
  • محمود دوم

نظرات (۱)

من با خوندن این پست عصبانی شدم
واقعا کمال بیشعوری و بیشخصیتی کسی هست که تو داروخانه کار میکنه و همچین واکنشی نشون میده حالا هردارویی میخواد باشه 
همین حالا یه عبارتی به ذهنم رسید که باید به همشون گفت تا هربار خواستن این واکنشو نشون بدم یادش بیافتن
حیف چارچوبا اجازه نمیده بیانش کنم 
اه اه :/ 


پاسخ:
آره کلا بعضی چیزا اشتباهی تو جامعه تابو شده ولی خب در واقعیت انقدرم تجربه دردناکی نبود که نوشتم، تو ذهنم اینطوری بود، مخصوصا اینکه سنم هم کم بود و دیدگاهم خیلی متفاوت بود .

اشکال نداره حالا :))
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.