فراتر از دیپلم

اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند.
مردی خسته
مردی که اسهال داشت و دارد

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

1) امروز دیدمش، گفتم آخرین باری که دیدمت یچی گفتی ذهنمو بهم ریختی، گفت آخرین بار که سلام کردم بهت فقط، گفتم نه اون دفعه آخرین بار نبود، بعدش یبار یچی گفتی ذهنم بهم ریخت کلا ... اصرار داشت که دفعه آخر فقط سلام کرده بود و رفته بود، بهرحال، بیخیال اصلا

2) فرهنگ غنی چیز خوبیه یا بد؟ منکه میگم بده، جوامعی که پیشینه فرهنگی کوتاه تری دارن کمتر در برابر مدرنیزه مقاوت میکنن و بخاطر همینه میبینیم کشورهایی که تا چندصدسال پیش اصلا وجود نداشتن الان وضعیت فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و کلا همه چیشون بهتره، حتی سنگفرش خیابوناشونم بهتره!

3) میدونستید تو کره شمالی فقط 4تا کانال تلویزیونی وجود داره؟

4) اموجی میفرسته وسطشم چندتا کلمه ای تایپ میکنه حالا :)) عکسم نمیزاره واسه کانالش :(


  • محمود دوم
هرکسی قبل از شناخت نیچه با جملات سنگین، معروف و شاید بحث انگیزش رو به رو میشه:
"چیزی که منو نکشه قوی ترم میکنه"
"خدا مرده و ما کشتیمش"

و البته سبیل بزرگش! ولی وقتی از این گزاره ها و این سبیل بگذریم به فیلسوفی میرسیم که آدم رو مجذوب خودش میکنه، باهوشه و خیلی به آدم کمک میکنه.



فردریش نیچه، در سال 1844 در یکی از روستاهای کوچک و خلوت شرق آلمان که پدرش اونجا کشیش بود متولد شد. تو تحصیل موفق بود و چنان علاقه و پشتکاری در تحصیل درمورد یونان باستان داشت که تنها با بیست و اندی سال سن پروفسور دانشگاه بازل شد. اما این شغل براش ثمره ای نداشت، از کارش خسته شد و بیخیال دانشگاه و راهی شهر سیلس ماریای سوویس شد.
اونجا به آرومی زندگی گذروند و مشغول نوشتن آثار خارق العاده خودش شد، که از بینشون آثار زیر به چشم میخورن:
تولد تراژدی 1872
انسانی زیادی انسانی 1878
چنین گفت زرتشت 1883
فراسوی نیک و بد 1886
تبارشناسی اخلاق 1887

نیچه مشکلات زیادی داشت:
- با خونوادش مشکل داشت: "من از مادرم خوشم نمیاد و حتی شنیدن صدای خواهرم برام دردناکه"
- از طرف زنها پذیرفته نمیشد
-کتابهاش به فروش نمیرفت
و وقتی 44 سال داشت تو خیابون تورین فردی رو دید که اسبش رو کتک میزنه و از لحاظ روانی فروریخت و دوید سمتش تا به آغوش بگیرتش و فریاد میزد "من درکت میکنم، من درکت میکنم" هیچوقت بهبود پیدا نکرد و یازده سال بعد از این ماجرا از دنیارفت اما فلسفش بجا موند، فلسفه ای پر از قهرمانیگری.



پیامبر مفهومی بود که خودش بهش میگفت "SELBTUWERWINDUNG" یا به فارسی "غلبه به نفس" و برای حاصل شدن اون، پروسه رسیدن به "UBERMENSCH" یا "ابرمرد" باید طی بشه. ابرمرد سختیها و مشکلات زندگی رو طی میکنه و زندگی و هرآنچه که زندگی درمسیرش قرار میده رو به آغوش میگیره.
دوست داشت که آثارش این رو به ما یاد بده که "چطور به خود واقعیمون تبدیل بشیم"، افکار و درسهای اساسی نیچه رو میشه 4 مورد زیر دونست:

1-حسادت رو بپذیر
به بیان نیچه حسادت بخش مهمی از زندگی ماست، اما آموزه های مسیحی (دینی) برچسب شرمنده بودن و ناروا بودن به حسادت زده و اون رو طوری نمایانگر رفتار خبیثانه جلوه دادند در نتیجه ما حسادتمون رو از خودمون و دیگران پنهان میکنیم درحالیکه حسادت اصلا چیز بدی نیست، تا زمانیکه راهنمای ما باشه برای رسیدن به آنچه که میخوایم و میتونیم بهش دست پیدا کنیم. هرکس که باعث بشه حسادتمون برانگیخته بشه باید نماد کسی باشه که خود ما میتونیم روزی بهش تبدیل بشیم. نه اینکه نیچه به این اعتقاد داشته باشه که انسان به هرچی بخواد میرسه، زندگی خودش دراین مورد درس خوبی بهش داده، اما نیچه خیلی اصرار داره که با خودمون روراست باشیم و خواسته های خودمون رو بپذیریم، قهرمانانه در جهت رسیدن بهشون تلاش کنیم تنها در اینصورت اگر شکست خوردیم با وقار و صداقت شکست خوردیم. این به معنی یک UBERMENSCH بودنه.

2-مسیحی نباشید
نیچه حرفهای تندی درمورد مسیحیت زده اما از تندی حرفهاش که بگذریم هدف زیرکانه نیچه از تخریبهاش پیدا میشه: نیچه از مسیحیت بدش میومد بخاطر اینکه حسادت رو از مردم میگیره. به حساب نیچه مسیحیت در اواخر امپراطوری روم در ذهن برده های ترسو پدیدار شده بود که توانایی این رو نداشتن که به چیزهایی که واقعا دلشون میخواست برسن پس متمسک شده بودن به فلسفه ای که بزدلی و ناتوانیشون رو حسن و فضیلت میدونست. چیزی که نیچه اون رو "SKLAVENMORAL" میخونه، به معنی "اخلاقیات برده ای". در بیان نیچه مسیحیها که اونهارو به شکل تمسخر آمیزی گله مینامه قلبا علاقه به ثروتمند بودن، سکس، زندگی عقلانی، خلاق بودن و ... دارن ولی برای رسیدن به اونها خیلی ناکارا و بی عرضه هستن بخاطر همین آیینی سراسر ریا و دورویی رو تشکیل دادن که در اون چیزی رو که واقعا میخواستن داشته باشن رو بد و ناپسند بدونن و سادگی و حقارت که به اجبار مجبورن تحملش کنن رو والا و ارزشمند بدونن. پس سیستم ارزشگذاری مسیحیت در تضاد با خواست واقعی انسان بوجود اومد:
برای مثال سکس نداشتن مساوی شد با پاک بودن
ضعیف بودن مساوی شد با خوب بودن
تسلیم افرادی بودن که ازشون بدت میاد مساوی شد با بندگی
و به بیان نیچه "ناتوان بودن در دادخواهی" مساوی شد با بخشندگی
مسیحیت تبدیل به فریب بزرگی شد برای انکار تلخی زندگی.

3-الکل مصرف نکن
خود نیچه هرگز الکل مصرف نمیکرد و همیشه فقط آب میخورد و اگر میخواست به خودش حال بده شیر میخورد! و پیشنهاد میکرد که ما هم اینطور باشیم. البته با این پیشنهاد سطحی برخورد نکنید، ایده این حرف برمیگرده به قلب فلسفه نیچه: "در تمدن اروپایی دو چیز وجود داشته که انسان رو سست میکرده، مسیحیت و الکل" دلیل تنفر نیچه از الکل همون دلیلی بود که اون از مسیحیت بدش میومد: چون هرجفت اینها درد رو از بین میبرن، هرجفتشون به انسان میگن اوضاع همینطور که هست خوبه و نیاز به تلاش برای رسیدن به اونچه واقعا خواستشون رو داری نیست، هرجفتشون انسان رو از تلاش برای بهتر شدن سست میکنن. نیچه خیلی خواهان این بود که این حقیقت رو جا بندازه، که تغییر و تلاش برای بهتر شدن دردناکه و البته انسان باید سختی هارو به جون بخره و بهتر بشه، نه اینکه با دولیوان الکل همه چی رو به فراموشی بسپره یا به کمک مسیحیت برای خودش آرامش روانی درست کنه و بگه بدبختی و ضعیف بودن خوبه، به بیان خودش "آخه شماها از خوشبختی انسان چه میدونید؟ انسانهای آسوده!"

4-خدا مرده
گزاره دراماتیک نیچه نوعی بیان پیروزمندانه برشکست خوردن مفهوم توهم آمیز خدا نیست، هرچند اغلب اینطور برداشت شده. باوجود دیدگاه های تند و منفی ای که درمورد مسیحیت داشت، نیچه بر این عقیده نبود که از بین رفتن اعتقادات چیز خوبیه. اون میدونست که اعتقادات مذهبی نادرست و غلط هستند، اما این رو هم میتونست که اعتقادات میتونه برای انسان آرامشی کذب و خیالی درست کنه، از این رو اون معتقده که فضای خالی ناشی از ازبین رفتن اعتقادات و باور به خدا باید با فرهنگ پربشه (فلسفه، هنر، موسیقی، ادبیات) در فلسفه نیچه فرهنگ باید جایگزین کتاب مقدس بشه. اما ناگفته نماند که نیچه منتقد شدید نحوه برخورد با فرهنگ در زمان خودش بود، برای مثال معتقد بود دانشگاه ها قاتل انسانها هستند و اونهارو تبدیل به موجودهای خشک و آکادمیک میکنن، نیچه همیشه روش یونان باستان رو در تحصیل اخلاقیات و روشهای یادگیری تحسین کرده.

  • محمود دوم
میخواستم امروز هرطور شده یه پست بزارم، یه بار هم اومدم تو پنل ولی چیزی نداشتم بنویسم، تصمیم گرفتم توییتهای اخیرم رو اینجا بازنشر کنم، شاید پلی باشه به فعالیت بیشتر :)) کسی چه میدونه!


بززگترین سوالم تو زندگی اینه که چطور موهای سرم از شرتم سر درمیارن

***

بعضیا هم هی لایت میکشن، هی نوشابه نمیخورن، هی از کاندوم استفاده میکنن، آقاجان زندگیت سرطانه خودش، نمیدونی!

***

چرا این دخترایی که میگن من اصلا از رابطه و پسر و اینا بدم میاد منقرض نمیشن؟!

***

چطوریه که زنها با وجود اینکه دین حتی حقوق اولیشون رو هم زیرپا گذاشته و رسما سوژه جنسی مرد شدن، باز از مردها متدین ترن؟! فکر امشبم تو رختخوابه!

***

یکی از هدفام تو زندگی اینه که از کلمه مثمر ثمر تو جلسه ای چیزی استفاده کنم، تا حالا نه استفاده کردم نه به جلسه ای چیزی دعوت شدم

***

انقد انرژی منفیام زیاده که اگر یوقت انرژی مثبت داشته باشم، منفیا زود مثبتارو قورت میدن

***

اشتباها بجای آب یه قلپ سنبل الطیب خوردم، حالم بد شد اومدم درستش کنم یه قلپ گلاب خوردم!
تابحال انقدر حس احمق بودن نداشتم!
  • محمود دوم
من هنوز نمردم
طبیعتا
نمیدونم تناسخ وجود داره یا نه
حتی اگر بمیرم و وجود داشته باشه هم متوجهش نمیشم!
مسخرس واقعا
بعضی وقتا فکر میکنم
شاید این پشه هایی که شبا میوفتن به جونم
قورباغه هایی بودن که تو بچگی کشتم
حالا تو زندگی جدید میان و منو مینمایند
نمیدونم برادر
بگذریم
راستی، دلم واستون تنگ شده بود ^__^
  • محمود دوم