فراتر از دیپلم

اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند.
مردی خسته
مردی که اسهال داشت و دارد

۲۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

همه چی دروغه
همه چی
همش هم کار خودشونه
کار اوناست، یه چیزی رو غیب میکنن
بجاش یه چیز دیگه میزارن، هیچ کسم اصلا حالیش نمیشه
چه برسه به اینکه بخواد چیزی بگه
مثلا شما توابع سینوس کسینوس رو نگاه کن
چقدر مظلومن، هویتشون رو عوض کردن، هیچ کس هم از حقشون دفاع نمیکنه
سینوس بیچاره، همیشه با سینوس های پیشونی و اطراف بینی
اشتباه گرفته میشه، خیلی مظلومه
تابع ساین، خیلی قشنگتر بود که
یا تابع کوساین، مشکلش چیه؟
حتما از اینکه کلمه "کو" با بی شرمی تمام
به کلمه "ساین" چسبیده بود ناراحت شدن
گفتن میزنیم جفتشونو داغون میکنیم
اهه، چه معنی داره !
اصلا مرگ بر آمریکا

چه میدونم اصلا
  • محمود دوم

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/f/f9/Un_homme_%C3%A0_la_hauteur.jpg

یه فیلم رمانتیک/کمدی که حال آدم رو خوب میکنه، یه فیلم از سرزمین فشن، تجمل و شاید آزادی .

این فیلم بهترین فیلم تو هیچ زمینه ای تو هیچ سالی نمیتونه باشه، ولی بقدر کافی هنر بخرج داده که بیننده یه روز دیگه از زندگیش بگه : اوکی شاید الانم این داستانای عاشقانه اتفاق بیوفته، شاید آدمها هنوزم قلب دارن، سختی و پیچیدگی، برای یه مرد 136سانتی متری باعث نمیشه از عشقش دست بکشه، رمانتیک تر از این؟

داستان چیز زیادی برای گفتن نداره، درواقع همین پوستری که گذاشتم هم خودش داستان رو داره اسپویل میکنه. موزیک های خوبی تو فیلم میشنویم و البته بازی مرد کوچک با قلب بزرگ داستان ما که خیلی خوبه، چقدرم خوشتیپه !


http://www.heyuguys.com/images/2016/06/13727591-847203.jpg

  • محمود دوم


انتخابای اشتباه
منتظرن یه لحظه گاردت رو پایین بگیری
که یهو،    زارت
میپرن تو سرت و انتخابشون میکنی
مثل خوردن کیک وقتی تشنه ای
مثل خوردن آب وقتی معدت خالیه
مثل کرم زدن به دستت وقتی میخوای با گوشی کار کنی
مثل مسواک زدن وقتی تو یخچال بستنی داری
مثل بحث کردن با یه صندوقچه بسته
مثل شکننده کردن خودت پیش یه دختر
مثل ...
  • محمود دوم
بازم با یدونه از اون تیکه گوشتا
که دوس دارن برن لای دندونات و دیگه درنیان رو به رو شدم
نمیدونم کار کی بوده
ولی مطمئنم یکی بهش گفته بود
که من نخ دندونم تموم شده
الانم حتما اون لا به لاها نشسته
و با خنده با خودش میگه :
عمرا دستت به من برسه !
لعنتی
  • محمود دوم
متن رو با مخاطب دوم شخص نوشتم تا خطاب کرده باشم به اونایی که از اول زندگیم و هرجا که رفتم قضاوت کردنم، اگر شما آدم خوبی هستی متن رو سوم شخص فرض کنید و قصد نویسنده خطاب قرار دادن شما نیست، اما بهرحال بخونید، چون هممون دچار این موضوع هستیم، من، تو، اون یکی، هرکدوم به نحوی.



براحتی میتونی شخصیت آدم هارو بفهمی، کافیه نگاه کنی با آدمایی که کارشون ندارن چطور برخورد میکنن .
-مالکوم فوربز

در روز چقدر زمان برای قضاوت کردن مردم میزاری؟ چیاشون رو قضاوت میکنی؟ لباسشون؟ ظاهرشون؟ تفاوت دیدگاهشون؟ تفاوت اعمالشون؟
الان دیگه همه این کار رو میکنن، یکی خیلی زیاد یکی کم، ولی همه قضاوت کنندن، تفاوت میزانش هم به رضایت طرف از خودش بستگی داره و احساساتی که نسبت به خودش داره، کسی که 100% با احساساتش در آرامشه و خودش رو اونطوری که هست قبول داره خیلی خیلی کمتر از یه کسی که عقده ای بوده و تو زندگیش کسی قبولش نداشته بقیه رو قضاوت میکنه .
وقتی صحبت از قضاوت میشه، اگر فکر بکنی میبینی درطول روز مدام در حال انجام دادنشی، یکی تو خیابون میپیچه جلوت : "هوی عجب گاویه"، یکی یه لباسی پوشیده که بنظرت بد اومده : "بعضیا چطوری میتونن با این لباسا بیان بیرون"، یکی آرایش کرده : "از بس پودر مالیده به صورتش سنگینی نکنه با صورت بخوره زمین" . ولی اگر یکم دیگه هم فکر بکنی میبینی خیلی وقتا خودت جای طرفی که داری قضاوتش میکن بودی، یا میتونی براحتی جای اون قرار بگیری . نشده خودت بپیچی جلوی یکی تو خیابون؟ ...

چیزی که بهش نگاه میکنی مهم نیست، چیزی که میبینی مهمه !
-هنری دیوید

اگر بچه ای و هنوز اهمیت قضاوت نکردن رو نفهمیدی، خب مهم نیست، اما اگر به سن قانونی رسیدی و خودت رو یه شهروند ایرانی سال 1396 (2017-18) میدونی، این رو باید بهت بگم که آدمهای بافرهنگ یاد میگیرن قضاوت کردن رو کنار بزارن، تمام چیزهایی که برای شکستن عادات اشتباه نیاز داری درون خودت هست .

دلایل قضاوت کردن؟

-از خودت راضی نیستی : دلیل اصلی قضاوت کردن . کمبود خودت رو اینطوری جبران شده میبینی .

-ترسیدی : آدمهایی که از ما موفقترن ترسناکن ! چه بهتر که خوردشون کنی و بیاریشون پایین که شاید همسطحت بشن .

-تنهایی .

-وقتی دنبال تغییری : کم پیش نیومده یه آدمی که هیچی از دین و مذهب و خدا نمیدونه و تازه به این فکر رسیده که اونم میتونه عوض بشه و بشه مرد خدا (که هیچوقتم نمیشه) بیاد و بقیه رو با دین و مذهب قضاوت کنه .

دستاوردهای قضاوت کردن :

-آسیب : حرفها به آدمها لطمه میزنن، حتی اگر پشت کسی حرف میزنی و میگی اون که نمیفهمه پس به کسی آسیب نزدم، اینو بدون که شخصیت آدم به شکل عجیبی درحال تغییره و یه روزی اگر آدم بهتری شدی به این روزات نگاه میکنی و افسوس نادونیت رو میخوری .

-آسیب به خودت : وقتی کسی رو قضاوت کردی و برای لحظاتی از اینکه "اون چه آدمیه" لذت بردی، احساس بد بهت حمله میکنی و حس گناه میکنی و فکر میکنی چه آدم بدی هستی که این حرفارو درمورد فلانی زدی. وقتی کسی رو پایین میکشی وجدان خودت رو هم باهاش آوردی پایین.

-صداهای بلندی که تو فقط تو ذهن ها شنیده میشه : وقتی تو شروع کنی به قضاوت یه عمل، چند نفر دیگه هم این کار رو بکنن، برای افراد جامعه این دید بوجود میاد که از اون عمل پرهیز کنن، به این نگاه نمیکنن اون عمل خوبه یا بد، کلا میخوان ازش پرهیز کنن تا سوژه بحث قضاوت کنندگان (!) نشن و این نتیجه میده جامعه الان مارو که مردم تبدیل شدن به اون کسی که "باید" باشن، نه اون کسی که هستن، این هم به گردن شماهاست .

منفی گرایی : مهم نیست با چه منطقی خودت رو قانع کرده باشی که "نه بابا منکه قضاوت نمیکنم من واقعیت رو میگم" یا توجیه های مشابه، این مطلب رو نمیتونی عوض کنی که قضاوت کردن نکته مثبتی به دنیا اضافه نمیکنه، سودی برای هیچکس نداره .

چطوری قضاوت نکنیم؟

-حواست به افکارت باشه : به چیزی که داری فکر میکنی فکر کن ! به این نتیجه برس که تو حقی نداری که به بقیه بگی چطور باشن .

-مثبت گرایی : هرکسی چیزی که مثبت باشه تو خودش داره، قضاوت کنندگان اما فقط منفیهارو میبینن، هرچند برات سخته اما مثبتهای آدمها رو ببین .

-پی زندگی خودت باش : همون جمله معروف "به شما ربطی نداره" . زندگی خودتو بکن و تو زندگی بقیه سرک نکش، بقیه بدون تو زندگیهاشون راحت تره.

-یادت باشه چه حسی میده : اون زمانهایی که خودت رو قضاوت کردن و حس بدی داشتی رو یادت بیار.



در نهایت، غرورت رو بزار کنار، قضاوت کردن از غرور سرچشمه میگیره، اگه بتونی غرورت رو جایی که لازمه کنار بزاری زندگی برای خودت هم قشنگنر میشه .
  • محمود دوم
بطور غیرقابل باوری دوستم اومد پیشم و از تجربه سکسکه(!) اش بهم گفت و اینکه اگر برمیگشت هیچوقت انجامش نمیداد ! تو همون جمله های اول اینکه یه پست درموردش بزارم به ذهنم رسید و الانم اینجام، درحال نوشتن براتون .
بحث این نیست که نامزدین، صیغه این یا با دوست دخترتون میخواین به عرفان برسید، بهرحال نکاتی رو میبایست رعایت کرد که متاسفانه کسی به آدم نمیگه و ایکاش میگفت، برای همین برای پسرهایی که وبلاگم رو دنبال میکنند، این پست رو مینویسم، متخصص این زمینه هم نیستم فقط بنظرم دونستن این نکته ها به نفع کسایی هست که بزودی قصد دارن قاطی مرغا بشن . بنابراین اگه علاقه ای به دونستن اینطور مطالب ندارید یا از قبل میدونید با خوندن ادامه مطلب اوقاتتون رو تلخ نکنید، صرفا برای 18-19-20-21-22 و الی آخر ساله هایی مینویسم که حس میکنن ممکنه بزودی برای بار اول به عرفان برسن !
نکته اول :
برید حموم حتما قبلش، منظورم از حموم هم اینکه برید یه آبی به بدن بزنید نیست، برید قشنگ بشینید و اون اعماق وجودتون که سالهاست منزل قارچها و میکروب هاست رو بهم بزنید ! انقدر بشورین تا بسوزین !بار اول بقدر کافی ترسناک هست، حالا فکر کن بوهای عجیبی به مشامت برسه ! بعد از پارتنرت بپرسی تویی یا اونه ! پس بشور،بشور عزیزم .
نکته دوم :
با معده سبک برید پیش اون بدبخت ! چون اگه دارید این پست رو میخونید یعنی بقدر کافی ناشی هستید، حالا با شکم پر هم برید، اون دختر رو شکنجه روحی میدید :))
نه حالا جدا، سبک که باشین تجربه بهتری خواهید داشت و خوابتون هم نخواهد برد .
نکته سوم :
برای خودتون احترام قائل بشید، محلی رو برای به عرفان رسیدن انتخاب کنید که بتونید تا چندساعت آرامش داشته باشید، حیوانات هم تو محل های خصوصیشون رفع حاجت میکنند .
نکته چهارم :
بی تجربگی میتونه تاوان سنگینی داشته باشه، از وسایل مراقبتی استفاده کنید .
نکته پنجم :
پارتنرتون علم غیب نداره، انتظار بی جا نداشته باشید و اگر از چیزی خوشتون میاد بیان کنید ! البته جنتلمنانه و باشخصیت ! این نکته دوطرفس .
نکته ششم :
یه مورد خیلی جالب شنیدم که بار اول استرس انقدر زیاده که حاج اقا ممکنه بیدار نشه کلا، خودشو بزنه به خواب مثلا ! دراین زمان آرامش خودتون رو حفظ کنید و بعد بزنید تو سرتون چون نمیدونم چیکار باید کرد، فقط شنیدم حتی نمیدونم درسته یا نه، ولی اگه براتون اتفاق افتاد بیاین بگین باهم بخندیم بهتون :) شوخی میکنم، این نوع تجربه ها خصوصیه، عوضی نباشید و به کسی درموردش چیزی نگید، شاید پارتنرتون رو ناراحت کنه فهمیدنش .
نکته هفتم :
با پارتنرتون قبل به عرفان رسیدن حتما صحبت هایی درمورد اینکه اون بار اولش هست یا نه بکنید، مردم ما فرهنگ و رسوم خاصی رو دارن که چه درست باشن چه نادرست شما باید کاملا بهش احترام بزارید، اگه بار اولشه مطمئن باشید که همه میدونن دارن چیکار میکنن، زورکی کاری رو نکنید که بعدا ممکنه براتون دردسر درست بشه، هرکاری رو درست انجام بدید، اونقدرام چیز خاصی نیست که براش آرامش آیندتون رو از دست بدید یا کس دیگه ای رو وارد کاری کنید که نمیخواسته واردش بشه و این رو اون موقع نمیدونسته .
نکته هشتم :
اگه زود تر از اون چیزی که میخواستین عرفانتون به پایان رسید استراحت کنید، گپ بزنید، الزامی نداره همه بازی ها تو یه راند تموم بشه !
نکته نهم :
عضلات پارتنرتون قدرت های عجیبی دارن ! درمقابل شیئ بزرگ کشش پیدا میکنند و درمقابل شیئ کوچکتر انبساط پیدا میکنند، پس به فکر سایز نباشید و با اعتماد به نفس برخورد کنید . مگر اینکه دیگه سایز نخود باشه، دراونصورت به دکتر مراجعه کنید .
نکته دهم :
به نظرم باید ده تا نکته بهتون بگم چون اینجور پستا همیشه ده تا مطلب داره توشون ! ولی خب چیزی به ذهنم نمیرسه پس یه توصیه بی ربط میکنم، عجله ای برای رسیدن به عرفان نداشته باشید، بوقتش همه چیز اتفاق میوفته، مسابقه ای بین شما و فلان دوستتون (هممون هم یکی از این مدل دوستا داریم) که همیشه از افتخاراتش بهتون میگه نیست .
  • محمود دوم

این مطلب از خانوم هدی رو داشتم میخوندم و خواستم براشون از تجربه خودم کامنت بزارم که حجم کامنت زیاد شد گفتم پست میکنمش ! هرچند آرزوی خانوم هدی کمی با تجربه من متفاوته و نقد من زیاد یه ایشون وارد نیست اما خوبه که بدونیم زندگی تو روستا سخته و با ساعتهای طولانی کار در روز همراهه .

خب داستان رو بی مقدمه شروع میکنم :

پدرم دچار یه نوع مریضی مضمن ریوی شده بود و دکتر پیشنهاد داد آخر هفته ها از تهران به استانهای مجاور یورش ببریم . ما اما همیشه یا یه کاری رو نمیکنم یا درست حسابی انجامش میدیم و اینطوری بود که با پیشنهاد مادر چندماهی قرار شد راهی ویلای شمال بشیم، این بار اما چهره پدرم متفاوت بود، برقی رو تو چشاش دیدم، گفتم "چیه پدر؟خیره شدی چرا؟ نری به عرش اعلاها ! من هنوز درسم تموم نشده !" اون ولی جواب نداد، به مادرم نگاه کرد، منم بهش نگاه کردم، اونجا متوجه شدم چشم های مادرم هم داره برق میزنه، به مادرم گفت "تو هم داری به روستای علی اینا فکر میکنی؟"، مادرم که یهو به خودش اومده بود گفت "نه داشتم فکر میکردم شام چی بزارم!" . من خندیدم و گفتم حاجی فیلم زیاد میبینیا، یه فکر مشخص تو دو ذهن مال فیلماس .

بگذریم، پدرم میخواست بریم روستای علی اینا، ولی من بشدت مخالف بودم، اونجا نه اینترنت داره، نه حتی برق داره و نه حتی گاز و آب، بهش گفتم حاجی به این فکرکن که شما لب مرزی میری اونجا یه بلایی سرت میاد دکتر اینا نیستا، از من گفتن بود، بهم نگاه کرد و گفت "از کی تا حالا به فکر بقیه ای؟" گفتم به فکر بقیه نیستم، بقیه کاری برام نمیکنن که به فکرشون باشم، فقط به فکر خودتم، خرجمو میدی خب، نیش خندی زد و رو برگردوند و ادامه "ایده فوق العادش" رو توضیح داد . ولی حس کردم دوست داره بزنه پس گردنم، عاشق اینکار بود، مخصوصا وقتی شوخی میکردم باهاش، اما چندسال قبل این ماجرا بهم گفت محمود، دیگه به شوخیات واکنش نشون نمیدم تو بزرگ شدی منم پیر، بیا و بیخیال شو، دیگه نه میخندم نه میزنمت، همون موقع یادمه بعد جمله بعدی که گفتم حداقل 10 ثانیه داشت میخندید، جلو خنده رو نتونسته بود بگیره ولی دیگه برای شوخی های بیمزه نزد تو سرم .

یکم که بریم جلوتر میرسیم به روستای علی اینا، روز اول طبیعت عالی و بکر بود، روز دوم خوب بود و روز سوم زشت بنظر میومد، خب بنظرم این مردمی که میگن من عاشق روستام و ایکاش میشد اونجا زندگی کنم حالیشون نیست چی میگن، نمیفهمن، یه روستای واقعی(روستاهای جدید که adsl دارن و 4g رو بزار کنار، اونجا روستا نیست عزیزم) با حداقل امکانات باسن پاره میکنه برای زندگی کردن، خودم خیلی خسته شدم تو اون 6روز (قرار بود یه ماه بمونیم!)، درکش سخته که آب بخوای بخوری و مجبور باشی یک کیلومتر راه بری بعد چندلیتر آب پر کنی و اون لیترهای آب رو دوباره یک کیلومتر حمل کنی، سخته که لباس تمیز رو بعد دوساعت کاملا خیس عرق ببینی، و البته برای شستن لباسها هم باید یه کیلومتر راه بری ! جنگلی غذا پختین؟ دردسریه که البته من از انجامش معاف بودم، چالش برانگیزه بدون آب درست حسابی و بدون گاز بخوای غذا درست کنی، دیگه اواخر فقط مرغ کباب میکردیم، راحت ترین غذا همینه ! از چالش دستشویی کردن تو یه روستای متروکه با 15-20 تا خونه خالی که هیچ جا یه دستشویی به سبک جدید ساخته نشده براتون حرف نمیزنم که حالتون خراب نشه، ولی همین قدر بگم که نمیدونم قدیمیا از مدفوعشون استفاده میکردن یا نه؟! ولی انگار اینکه بریزنش دور براشون اصراف بوده !

نبود کولر تو هوای شرجی شمال کافیه تا نصف اونایی که فقط شعار دادن رو خوب یاد گرفتن دمشون رو بزارن رو کولشون و الفرار .

البته اینم بگم اکثر روستاهای اطراف (حتی اونایی که هنوز برق ندارن) با ژنراتور برای خودشون برق تولید میکردن ولی ما خب میخواستیم چندوقت ارگانیک بزی ایم ! نمیدونم زیدیم یا ریدیم، بهرحال اینکه ما آماده چنین زندگی ای نبودیم و پیش بینی نکرده بودیم چالش هاش رو مزید بر علت بود که زندگی سخت شده بود، ولی خب خیلی از امکاناتی که ما داشتیم رو روستایی 30 سال پیش نداشت اما زندگی میکرد، حتی ترسناک بود که گوشی ها تو دو روز اول خاموش شده بود و اگر اتفاقی برات بیوفته نمیتونی به کسی خبر بدی .

بعد از این 6 روز به روستای شمال رفتیم(این روستا همون روستای علی اینا نیست!) . جاده های آسفالت، برق، گاز، آب، مردم(!)، اینترنت و ... همشون مصنوعی بنظر میومد ولی یه چیز آرامش بخش بود، اینکه اینجا زندگی کردن راحته :)

درکل اینکه، تو شهری که هستید بمونید ! هواش رو آلوده نکنید و محیط زیستش رو کثیف نکنید و شهرتون رو مثل روستا خوشگل و خوش آب و هوا کنید، با این قضیه هم کنار بیاید که کار هرکسی نیست "روستایی بودن" .

  • محمود دوم