«بدرود زندگی. نسترنم باور کن هر آنچه را لازم بود انجام دادم که باز گردم و زندگیمان را از نو بسازیم اما… به روژانا بگو پدر به جرم اندیشیدن و روشنگری جان سپرد. عاشقتان بودم. اکنون که وصیتنامه مینویسم و ثروتی برای بخشیدن ندارم، از رویتان شرمسارم. مرا ببخشید که تنهایتان میگذارم. ۱۳۸۸ روز محبوس بودن، به خصوص این ۸ روز آخر که [اعتصاب غذای خشک] کردم، بسیار دشوار بود.»
«دیگر تحمل این همه ظلم را ندارم؛ از این تنها جنگیدن و فریاد زدن خسته شدم. هیچکس نیست که من را یاری دهد تا فریادی بر سر ظالمان شویم. سهیلی که در قفس باشد و نتواند کار کند با یک مرده تفاوتی ندارد. من رفتم اما شک ندارم روزی از شر ظالمان رها میشویم؛ پرونده من را میخوانید و ایمان میآورید که حتی یک روز زندان بودن حق من نبود.»
«اکنون در یکقدمی مرگ هستم؛ قند ۵۰، فشار ۵ روی ۶، وزن ۶۶، خونریزی معده و … به خواستههای قانونیام توجهی نکردید. دستکم آخرین خواستهام را که برای پس از مرگ است انجام دهید: من را در بند ۳۵۰ زندان اوین، اتاق یک، دفن کنید. به زودی اینجا تبدیل به موزه خواهد شد و “روژانا”ها با افتخار از ما یاد خواهند کرد.»
سهیل عربی از یکم مهر ماه اعتصاب غذای خشک کرده است.