فراتر از دیپلم

اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند.
مردی خسته
مردی که اسهال داشت و دارد

بهم گفت،
تو همش دنبال این جک و جنده ها میری،
من حوصلت رو سر میبرم.
گفتم: آروم بگیر، دیگه نمیخوام بهم توهین کنی.
گفت: وقتی سیگار میکشم، گلوم درد میگیره، میسوزه.
گفتم: پس فقط من میکشم.
تو ماشین بودیم، نگاهی به گوشی کردم.
گفت: منتظر پیامی. همه ش داری به تلفنت نگاه میکنی، اگه یکی از اون جنده ها پیام بده زود منو دَک میکنی و میری.
گفتم: نمیتونم قولی بدم.
یه مرتبه برام پیام اومد، گوشی رو برداشتم دیدم شقایقه، میگه زودباید ببینمت، پول لازمم.
گفتم: اوه!
گفتم: الان میام، صفحه گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم کنار.
بهم نگاهی کرد و گفت: معلومه که یه جنده بود، صورتت نورانی شد.
گفتم: بابا چه مرگته تو؟! ببین من الان باید برم، تو پیاده شو خودت یه دوری بزن من باز برمیگردم.
گفت: میرم، من عاشقتم اما تو دیوونه ای، بدبختی.
کیف صورتیشو برداشت و در رو محکم بست و رفت.
  • محمود دوم

نظرات (۲)

  • روزالی پیرسون
  • =/


    پاسخ:
    0_0
    ترجیح میدادم قبل پیاده شدن کیف صورتیشو بکوبونه تو صورتت بعد بره!
    پاسخ:
    با چارلز بوکوفسکی آشنا هستی؟
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.