فراتر از دیپلم

اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند.
مردی خسته
مردی که اسهال داشت و دارد

۳ مطلب با موضوع «فرهنگ نو» ثبت شده است

57 سال اختلاف: مکالمه پسری 7 ساله و مردی 65 ساله

رنگ سبز مرد 64 ساله و مشکی کودک 7 ساله است

64 ساله: بدترین چیزِ جوان بودن چیه؟

7 ساله: خب خیلی مشق بهت میدن، یجورایی هم خوبه هم بد


بدترین چیز پیر بودن چیه؟

اینکه نمیتونی کارهایی که قبلا میتونستی انجام بدی رو انجام بدی ...

مثلا نمیتونی وسایل رو از رو زمین بلند کنی؟

خب من هنوز میتونم این کارهارو انجام بدم، ولی خب پیر که میشی بدنت یکم سفت و سخت میشه و کشش نداره

میدونم، خیلی سخته بخوای خم شی و وسایل برداری

آره درسته، ممکنه بیشتر از قبل مریض بشی، که امیدوارم من اینطوری نشم

خیلی بده

آره خیلی بده

تنها زمانی که من بیمارستان بودم زمانی بود که داشتن من رو از شکم مادرم بیرون میاوردن


اوه، دوست داشتی بزرگ باشی؟

آره مثلا اینکه بزرگ بودم و برای خودم چیزایی که میخواستم رو میخریدم و ازدواج کرده بودم


دوست داشتی جوان باشی؟ چرا؟

خب خوبی جوان بودن اینه که زمان بیشتری داری، زمان بیشتر برای انجام کارهات داری، میتونستم بازی کنم ... که البته بازی هم میکردم، جوانتر که بودم بازی گاوچرون و سرخ پوست رو بازی میکردم ...

منم این بازی رو میکنم

واقعا؟

آره

خب من از همینِ جوانی خوشم میاد، میتونستم بیشتر از تخیلاتم استفاده کنم

عجب داستان غم انگیزی، دیگه نمیتونی اینکارارو بکنی

البته میتونم یه گاوچران پیر باشم


عاشق میشی؟ چه حسی بهت میده؟

نمیدونم، ولی فکر کنم ازدواج کنم با عشقم و بچه دار بشم و خوش بگذره بهم، البته باید پوشک بچه رو عوض کنم ولی اونم باحاله، اما اگه گریه کنه چی؟

خب آره میکنه ...

واسش اِد شیران میخونم ...


الان عاشق کی هستی؟

آممم، مادرم

بابات؟

آره بابامم دوست دارم، خانوادمو دوست دارم


عاشق شدی؟ چه حسی داشت؟

خب، برای من متفاوت بود، من دیر عاشق شدم

ازدواج کردین؟

نه متاسفانه، پارتنرم فوت شد، خیلی غم انگیز بود

الانه که گریم بگیره

نه نه نه، گریه نکن، این اتفاقات میوفته شاون، زندگی همینه، خاطرات خوبی هست که به یادگار میمونه، میتونی با اون خاطرات به یاد خوشی زندگی بیوفتی و این خیلی مهمه


از هر دونفر خواسته شد همدیگر رو نصیحت کنن و بهم پیشنهادی برای ادامه زندگی بدن


نصیحت من بهت شاون، اینه که لازم نیست پولدار باشی تا خوشبخت باشی، کارهایی که دوست داری رو انجام بده و خوشحال باش، وقتی تو خوشحالی اطرافیانتم خوشحالن


منم نصیحت میکنم که ... که ... عادی رفتار کنی، احمقانه رفتار نکنی، به کسی زور نگی، مثلا من تو مدرسه رفیقم الکس رو هروقت ناراحته بغل میکنم، شاید جواب نده ولی ...

نه نه خیلی نصیحت خوبیه، و اینکه خودت باشی و نزاری بقیه بهت بگن چطور باشی، درسته نه؟

آره

مطمئنم زندگی موفقی خواهی داشت، همه امکانات رو داری، دوستات رو داری و دوستات رو هم حتما نگهدار

  • محمود دوم

یکی از آرامش بخش ترین چیزهایی که تو جامعه انسانی ابداع شده لالاییه، تو تمام فرهنگها و جوامع همیشه مادرها با خوندن نواهایی برای بچه هاشون اونهارو خوابوندن. نکته جالب درمورد لالایی اینه که الزاما متن و کلمات یک نوا نیست که مارو به آرامش میرسونه، بچه ای که براش لالایی خونده میشه درکی از کلمات و حرفها نداره و این نواست که تاثیر خودش رو میزاره.

بچه ها بهمون نشون میدن که ماها موجودات صوتی ای هستیم، خیلی قبلتر از اینکه موجودات درک و فهم و کلمات باشیم، درسته وقتی انسان بزرگسال میشه به سمت مفهوم و متن میره، اما حسی درونمون نسبت به نوا و ریتم وجود داره که تا عمیق ترین نقاط درونمون نفوذ میکنه، این تاثیر خیلی بیشتر از تاثیر هر حرف و ایده و بحثیه. موزیسین با موسیقیش میتونه مثل فیلسوف و فراتراز اون روی ما اثرگذار باشه.

از افسانه های یونان باستان همیشه مبهوت داستان اورفئوسِ موزیسین بودم، زمانی اورفئوس مجبور میشه همسرش رو از دنیای جهنم نجات بده، برای وارد شدن به دروازه های جهنم اورفئوس باید از سربروس عبور کنه، سگی سه سر که محافظ در دنیای جهنم و مردگانه. در افسانه اومده که اورفئوس چنان موسیقی زیبا و سحرانگیزی نواخت که هیولای خشمگین برای مدتی آروم و ملایم شد.

یونانیان با افسانه اورفئوس به خودشون قدرت روانی نهفته در موسیقی رو یادآوری میکردن، اورفئوس تلاش نکرد که بیاد با سربروس با منطق و دلیل حرف بزنه و اینکه متقاعدش کنه که چقدر وارد شدنش به دروازه جهنم مهمه، بهش از اینکه چقدر همسرش رو دوست داره و چقدر دوست داره که اون دوباره پیشش باشه نگفت.

سربروس -مثل همه ما آدمها وقتی که ناراحت و رنج دیده ایم- درمقابل منطق و دلیل کربود و حرف منطقی رو نمیشنید، با اینحال پذیرای تاثیر موسیقی بود، اورفئوس فقط باید راه درست تاثیرگذاری روی سربروس رو پیدا میکرد.

وقتی ما ناراحت و مضطرب هستیم بعضی وقتها آدمهای مهربونی دور و اطرافمون داریم که سعی میکنن با ایده ها و حرف زدنها آروممون کنن و با همصحبتی باهامون از دردمون بکاهن، اما مثل سربروس بعضی وقتها راحتترین و موثرترین راه آرامش پلی کردن موسیقیه.

بعضی وقتها لازمه که با یه لالایی یا اثری از شوپن یا آهنگی از ناتالی مرچنت آروم بگیریم و ملایم تر بشیم تا اینکه بخوایم به منطق و دلیل گوش کنیم.

موزیک بزرگترین و برترین تنظیم کننده حالت انسانه که تا حالا اختراع شده، آثار موسیقی بیشماره:

میتونه مارو دوباره به حس کردن احساساتی وادار کنه که مدتهاست ازشون فاصله گرفتیم، موسیقی تبریه که یخ دریای درونمون رو میشکنه، کمک میکنه ناراحتی هایی که تحملشون کمرشکن هست رو تحمل کنیم، موسیقی انسان رو به وادی زندگی و امید برمیگردونه و مثل پدر و مادری مهربون در زمان نیاز پیشمونه و مارو همراهی میکنه و وقتی اراده خودمون آسیب دیده مارو وادار به عمل میکنه، وجود عادی و تکراریمون رو جلا میبخشه و میتونه حس و حالمون رو لیفت کنه و بالا بکشه.

موسیقی مارو به اصل و غریزمون برمیگردونه و زمانی که منطق و عقل برخلاف میلمون نظر میدن مارو محفوض از خطرات روانی نگه میداره.

موسیقی مرز بین آدمهارو از بین میبره و باعث میشه بجای دیدن تفاتهامون به اونچه که بینمون مشترکه نگاه کنیم.

اگر به این نگاه کنید که بعضی وقتها با منطق و تعقل چقدر سخته که حس و حالمون رو عوض کنیم و موسیقی این کار رو براحتی برامون انجام میده میتونیم متوجه بشیم که چقدر مدیون موسیقی هستیم.

لازمه یه زندگی خوب فقط دیدگاه ها و ایدئولوژی ها و فلسفه خوانی و دنباله رو منطق بودن نیست، جدای اینها هرانسانی پلی لیستی لازم داره که بتونه در زمان نیاز انسان رو به خودِ امیدوار، خودِ مقاوم و خودِ احساسیش برگردونه.


پست قبلی امروز : خانومهای چادری -پایان-

  • محمود دوم

ظاهرش شبیه یه آدم کاملا معمولیه، میتونه راننده تاکسی یا یه معلم جوان یا مدیر یه باشگاه بدنسازی باشه ولی اینطور نیست، درواقع مارک زاکربرگ از پولدارترین آدمهای روی زمینه، تنها سی و خورده ای بیشتر سن هم نداره و ممکنه تازه تو قدمهای اول مسیر طولانیش تو این حرفه باشه.

زندگی ساده و حالت خاکی و معمولی مارک زاکربرگ باعث میشه فکر کنیم چقد آدم خوب و دوست داشتنی ایه و اهل فخرفروشی نیست، اما همین شلوارجین و تیشرت ساده میتونه برای ما مشکلات و کمبودهای روانی بزرگی ایجاد کنه، اینکه مارک زاکربرگ چقدر معمولیه و این ایده رو به ذهن انسانها میرسونه که هرکسی میتونه مثل اون موفق باشه گاهی حتی استرس زاست. اگر شما هم 30 سالتون شد و میلیاردر نبودید، قطعا یه مشکلی دارید چون مارک زاکربرگ که خیلی خیلی از ماها معمولیتر هست تونسته اینکار رو بکنه، فکرشو بکنید، یکی از بزرگترین، مهمترین و محترم ترین شرکتهای دنیای توسط یه آدم معمولی و ساده اداره میشه.

مارک یه مدیر موفقه و بدون اینکه خودش بخواد به عزت نفس ماها آسیب زده، دنیای مدرن امروزی خودش رو برابرگرا میدونه و اینطور هم هست، آدمهای مختلف با هر گذشته و بکگراندی میتونن بیان و به بالاترین درجات برسن اما در عمل اینطور نیست، در عمل آدمها زیاد در زندگیشون موفق نیستن، جاه طلب هستن اما به مقصد نمیرسن، تمام آدمهاهم برای ناموفق بودنشون طبقه اجتماعی، ژن بد، بدشانسی، جبر جغرافیایی رو مقصر میدونن و عده ای هم قبول میکنن که خودشون توانایی رسیدن به درجات بالاتر رو ندارن. تو دنیای استرس زای امروز همه بهمون میگن شما میتونین موفق باشین، شما میتونین آدم بزرگی بشین، برامون مارک زاکربرگهارو مثال میزنن که در عین سادگی به بالاترین درجات موفقیت رسیدن، اما چیزی که کسی بهمون نمیگه اینه که درسته که میتونیم موفق باشیم و به بالاترین درجات برسیم، اما ممکن هم هست که شکست بخوریم، ممکنه نتونیم به درجات بالایی برسیم. اینکه کسی این حرفهارو نمیزنه و بهمون نمیگه که شما ممکنه تو زندگی شکست بخوری، هیچ کس خاصی نشی. و حالا با این تصور بیاین مارک زاکربرگ معمولی رو ببینید که چه کسی شده، اینها باعث میشه تنها و تنها خودمون رو سرزنش کنیم و وقتی به خودمون تو آینه نگاه میکنیم انسانی رو ببینیم که چیزی برای ارائه نداره.

درگذشته مردمی که از اغنیا و درصد موفق و ثروتمند دنیا بودن تمام تلاششون رو میکردن که نشون بدن با بقیه انسانها تفاوت دارن، چنان فاصله ای بین خودشون و مردم عادی ایجاد میکردن که برای یک انسان عادی حتی تصور اینکه من هم میتونم مثل اونها باشم و من و اون باهم تفاوتی نداریم غیرممکن بود. پوشش، نوع رفتار، نوع زندگی، محل زندگی و بطور کلی همه چیزشون به افراد عادی نشون میداد که شماها به هیچ وجه مثل ما نیستین.

لویی چهاردهم فرانسه به رداهایی از پوست راسو پوشیدن و درکنارش از کتهایی طلادوز شده استفاده کردن علاقه داشت، وقتی راه میرفت همراهش چوب دستی ای از طلا بود و گاهی وقتها هم لباسهایی کاملا زره گونه و براق میپوشید.

البته که مساوات برقرار نبود و این فاصله طبقاتی کاملا غیرمنصفانه و ناعادلانه بود، اما یه برتری خیلی خیلی مفید برای انسانهای معمولی داشت و اونم این بود که غیرممکن بود یه آدم معمولی فکر کنه اونم میتونه مثل لویی باشه و از خودش بپرسه که اونم مثل منه چرا من جای اون نیستم؟! ممکن نبود مردم عادی به پادشاه حسودی کنن چراکه حسودی زمانی ایجاد میشه که مطمئن باشی اونچه که فردی که بهش حسودی میکنی داره رو خودتم میتونی داشته باشی.

البته هدفم این نیست که کمپینی ایجاد کنم با این عنوان که : "مارک زاکربرگ باید فاخرتر لباس بپوشه" اما بهرحال زندگی تو دوران مدرن که پولدار و موفق اکثراوقات ظاهرش با ماها تفاوتی نداره میتونه چالش برانگیز باشه و بخاطر یکسان بودن ظاهر و پوششمون هرروز باید با این چالش های روانی رو به رو بشیم.

"من باراک اوباما هستم، کسی که تونست به مارک کت شلوار و کراوات بپوشونه!"


پ.ن: موضوعی ایجاد کردم با عنوان فرهنگ نو و سعی میکنم هرهفته یه مطلب توش درج کنم، پنچشنبه ها برام فرصت مناسبیه، به گمونم هر پنجشنبه بنویسم.

  • محمود دوم