فراتر از دیپلم

اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند.
مردی خسته
مردی که اسهال داشت و دارد

سالهای اولی که صحبت از یه اختراع جدید میشد که قراره دنیا رو متحول کنه برام سوال پیش اومده بود، "آخه چطور میشه مردم از ارزی استفاده کنن که وجود خارجی نداره؟!"

بعدها البته به جواب سوالم رسیدم، الان بعد از گذشت بیش از یک دهه از ظهور این تکنولوژی به این نتیجه رسیدم که چیزهایی که اون روزها میخوندم درست بود، مهمترین اختراع زمان ما اینترنت، شبکه های اجتماعی یا حتی هوش مصنوعی نبوده، رمزارز، یکی از کاربردهای تکنولوژی بلاک چین بزرگ ترین اتفاق و اختراع زمان ماست.

اینکه ساتوشی ناکاموتو اولین قدم هاش برای ثبت بیت کوین رو دقیقا بعد از فروپاشی اقتصادی وال استریت برداشت اتفاقی بوده یا نه رو نمیدونم، ولی میدونم این هم زمانی یه تلنگر به موفع و به جا بوده، چه تلنگری؟ برای جواب دادن بهش یکم باید عقبتر بریم ...

 

ما آدما نیاز های مختلفی داریم، طبیعتا تمام نیازهامون رو خودمون نمیتونیم رفع کنیم، از زمانی که جوامع انسانی شکل گرفت آدما شروع به برقراری ارتباط برای رفع نیازهاشون کردن، اگه خوراک لازم داشتن نگاه میکردن چه چیزی دارن که بجاش به کسی که خوراک داره بدن و در قبالش خوراک بگیرن، اما چیزی که برای هرکس ارزش داره فرق میکنه، همیشه کسی که خوراک داره به چیزهایی که من دارم نیاز نداره، چیکار میشه کرد؟ نیاز به وجود یه ارزش همگانی هست، چیزی که برای همه ارزشمند باشه.

اولین سیستمهای ارز در قالب سکه اینطوری به وجود اومدن، اکثرا هم از فلزاتی مثل طلا و نقره بودن. منطقیه نه؟ طلا یه عنصر کمیابه و تو دنیا ارزشمنده، منطقیه که همه اون رو بعنوان یک سیستم ارزش همگانی قبول کنن.

از اینجا به بعده که داستان جالب میشه، حکومت های مختلف سیستم رو تغییر دادن، سکه های مخصوص خودشون رو تولید کردن که از لحاظ فلز به کار گرفته شده ارزش پایینی داشتن، طلا و نقره نبودن، ولی چرا پس مردم همگی جایگزینی این سیستم جدید رو قبول کردن؟ هرچی باشه "ارزش" یه خدمات یا کالا هرچی که باشه از چندتا سکه برنجی بیشتره، نیست؟

اینجا دیگه ارزش جنس سکه نبود، ارزش مهر حکومتی روی سکه ها بود که به اون سکه اعتبار میبخشید، درواقع مردم همگی قبول کردن که از یه سکه مهر دار که خودش ارزش چندانی نداره برای سنجش ارزش کالا، خدمات و ... استفاده کنن.

باور مردم ارزش اصلیه، استفاده همگانی مردم ارزش اصلیه. الان که از پول اسکناسی استفاده میکنیم هم همینطوره، کسی که از لحاظ مالی فقیره با کسی که ثروتمنده فرقش چیه؟ چیزی جز چندکیلو اسکناس کاغذی نیست، هست؟ باور ماست که به این اسکناس ها قدرت میده.

حالا که همه چی به باور ما بستگی داره چرا از اسکناس کاغذی عبور نمیکنیم؟ کم مشکلات نداره همین اسکناس ...

دولتها مشکات خودشون رو با چاپ بی رویه اسکناس و بدون پشتوانه اقتصادی حل میکنن، رکود و تورمش درد و بدبختی برای ما مردمه.

تا وقتی اسکانس هست ارتباط انسانی هم هست، همه انسانها هم خوب و معصوم نیستن، میتونن فاسد بشن، میتونن دزدی و اختلاس و هزارتا کار دیگه بکنن با این اسکناس، چه راهی داریم برای پیدا کردن اینهمه اسکناسی که تو طول تاریخ دزدیده شده؟ هیچی.

برگردیم به بیت کوین و رمزارز، چرا میگم این تکنولوژی بزرگترین اختراع زمان ماست؟ چون اینجا برخلاف پول فیزیکی تمام ارزها در آن واحد قابل مشاهده است، همه میتونن به تمام تراکنشهایی که تو بیت کوین از ابتدا تا الان انجام شده دسترسی داشته باشن، ذات انسان تو مراودات اقتصادی حذف میشه، چون ماشین و کامپیوتره که محاسبات ریاضی رو انجام میده و در نتیجه اش تراکنشها انجام میگیرن، همه چی شفافه و امکان فساد بشدت کاهش پیدا میکنه.

خب پس مشکل چیه؟ چرا رمزارز جایگزین اسکناس نمیشه؟ باور مردم! باور مردمه که هنوز تغییر نکرده، همینجا هم هست که ما داریم روز به روز عقب میمونیم، دنیا داره به سمت عبور از اسکناس کاغذی و بانکها و فسادهاشون پیش میره ولی تو کشور ما (با وجود رشدی که تو چندسال گذشته داشته) هنوز این تکنولوژی شناخته شده نیست و مردم راجع بهش صحبت نمیکنن.

 

اگه شما هم مثل من به این تکنولوژی علاقمند هستین (یا شدین) ازتون دعوت میکنم تو وبینارم شرکت کنین که یکم بیشتر، اساسی تر و دقیق تر درمورد بیت کوین، رمزارزها و فراتر از اینها صحبت کنیم :)

 

لینک وبینار

 

  • محمود دوم
تخمی
  • محمود دوم

موهای قرمز طبیعیشو پیچ میده دور انگشتش. 

همیشه زنی هست که شمارو از زن دیگه ای نجات بده و به محض اینکه نجاتت داد، اماده میشه برای داغون کردنت.

نظام آموزشی اموختمان که همه برنده ایم، از شکستها و خودکشی نگفت.

تنهایی عمیقی در جهان است، که در حرکت کند عقربه های ساعت حس میشود.

خیلی زیاد، 

خیلی کم، 

خیلی چاق، 

خیلی لاغر، 

یا هیچکس. 

من چنین چیزی را نخواهم خواست، اما گاهی به ان فکر میکنم

خیلی زیاد، 

خیلی کم، 

خیلی چاق، 

خیلی لاغر، 

یا هیچکس. 

باید راهی باشد، قطعا باید راهی باشد که هنوز به فکرمان خطور نکرده است. 

چه کسی این مغز را در سر من قرار داد؟ 

که فریاد میزند، 

که درخواست میکند،

که میگوید که فرصتی باقیست. 

و "نه" نخواهد گفت. 

و "نه" نخواهد پذیرفت. 



پ.ن: دارم برای کنکور ارشد میخونم و رد دادم، بله


  • محمود دوم
این بار سکسِ سرپایی رو امتحان کردم
معمولا جواب نمیده ولی این بار بنظر خوب بود
اون مدام میگفت: "وای، چه پاهای قشنگی داری"
همه چی داشت خوب پیش میرفت
تا اینکه پاهاش رو از زمین بلند کرد،
و انداخت دور کمرم
"وای، چه پاهای قشنگی داری"
بنظرم وزنش بیشتر از 60 کیلو بود
و همینجور که میکردمش،
خودش رو آویزونم کرده بود
وقتی ارضا شدم
دردی از ستون فقراتم تیر کشید تا بالا
اندختمش رو مبل
دور اتاق راه رفتم
هنوز درد داشتم
بهش گفتم بهتره بری، من باید آماده شم برم جایی
لباساش رو پوشید و رفت
من رفتم توی آشپزخونه و یه لیوان آب خوردم
درد تیر کشید تا پشت گوشم،
لیوان افتاد و شکست
همینطوری که داشتم بهش فحش میدادم،
کتری رو پر آب کردم تا جوش بیاد و برای خودم یه دمنوش درست کنم
گفتم تا این جوش بیاد میرم دوش بگیرم
تازه خودمو خیس کرده بودم
تلفن زنگ زد
اومدم بیرون که جواب بدم،
خم شدم گوشی رو بردارم
درد تا گردن و بازوهام هم رفت
سعی کردم کمرمو صاف کنم،
از دیوار گرفتم و بلند شدم
درحالی که توی سرم برق برق میزد،
گفتم اَلو؟
گفت: "دوست دارم"
گفتم باشه مرسی
"فقط همین؟"
اره
"گه بخور"
گوشی رو قطع کرد
آروم آروم داشتم برمیگشتم سمت حموم
با خودم فکر کردم
که عشق چقدر سریع خشک میشه
حتی سریعتر از اسپرم
  • محمود دوم
یه قیافه ای به خودت گرفتی انگار کشتی هات غرق شده.
فقط از انگل بودن خسته شدم، تا مغز استخوان خسته ام.
دلت میخواد برگردی تو جامعه، هری؟
نه اصلا، برعکس دلم میخواد از شرش خلاص شم.
راه خودکشی همیشه بازه.
میدونم.
  • محمود دوم