فراتر از دیپلم

اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند.
مردی خسته
مردی که اسهال داشت و دارد

۲۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

وقتش رسیده به تحلیلگرهای غربی ایمان بیارم، انگار اونا بیشتر از ما از خودمون خبر دارن، ماه ها پیش اکثر تحلیلهای غربی گفته بودن اگه مشارکت مردم بالا باشه روحانی رای آورده و حالا با مشارکت مردم نتیجه انتخابات در دور اول مشخص میشه، نمیدونم چرا دروغ هایی با عناوینی مثل "ما زیادیم" رو باورد کردم و مشکوک شده بودم زمانهایی، اما الان دیگه مطمئنم، ما جوونها آینده مملکتیم، آینده رو رقم میزنیم و یه سناریو تکراری از گذشته رو پلی نمیکنیم، تغییر فرهنگ و اصلاح اجتماع به قدرکافی زمان گیر هست، اگه تو تاریخ میموندیم هیچکس جز من و توی جوون ضرر نمیکرد، گذشته دیگه برای ما جذابیتی نداره، ما صفحه خودمون رو تو تاریخ مینویسیم ...
چهارسال زمان کمی نیست، چهارسال دیگه، امیدوارم به چنان دیدگاه و بینشی رسیده باشیم که دیگه کاندیدایی با هدف "عوام گرایی" و "عوام فریبی" نیاد، امیدوارم چهارسال دیگه کاندیداها "دروغگویی" رو کنار بزارن و جز سابقه و برنامه و ایده های نویی که دارن چیزی نشنویم ازشون.
امیدوارم تا چهارسال دیگه اون جوونهایی (که خیلیهاشون دوست هام بودن و معلوم نیست الانم دوست هام هستن یا نه!) که داشتن دین و دنیاشون رو میدادن دست یه فریبکار به این دیدگاه برسن که وقتی افکاری تو ذهنشون فرو میشه که نتیجش اینه که رفیقتو بی بندوبار خطاب کنی، خب امیدوارم چهارسال دیگه اونموقع این فریب رو تشخیص بدن و به رفیقشون حرفایی رو نزنن که نتونن پسش بگیرن.
امیدوارم چهارسال دیگه کاندیدایی دست به تخریب (به هرقیمتی) حریف نزنه که سابقه نداشته خودش رو مجبور نشه شرح بده.
و امیدوارم چهارسال دیگه هممون بافرهنگتر و سیاسی تر و البته با وضع اقتصادی بهتری باشیم.

http://cdn.fararu.com/files/fa/news/1392/5/16/78468_485.jpg

آخر هفته :)
  • محمود دوم
دانشگاه یه صندوق هم نیاوردن و رای اکثر دانشجویان (اکثرا با روحانی) سوخت :)
  • محمود دوم

هشدار: این پست به هیچ وجه قصد ایجاد بحث را ندارد، دیگر مخمان نمیکشد

توهین به هیچ کس و هیچ گروهی نکردم و فقط خاطره وار اتفاقات امروزم رو نوشتم

میدونید، بعد از روزهای فراوان بحث و جدل مجازی و واقعی، جنس انسان رو فراموش کرده بودم، چندروزی بود به خیابونای شهر سر نزده بودم، دو انگشتم رو به سمت همفکرهای همرنگ که تو سطح خیابون میدیدم نشون نداده بودم، قصد کردم و به شهر رفتم، شلوغتر از اونی بود که انتظارش رو داشتم، مردم مختلف، جوون و میانسال و حتی پیر، همه بیرون بودن و اکثرا لبخند به لب داشتند، در تمام طول روز بغیر از لحظه ای که صدای تیزر مامور انتظامی رو از پشت سرم شنیدم و مردم از ترس به سمت من هجوم آوردن و یه پسر به شدت بهم برخورد کرد و پوستر تو دستم رو پاره کرد اتفاق بدی نیوفتاده بود و شعارهای تبلیغاتی در کمال آرامش رد و بدل میشد.

تیپ های شخصیتی مختلف طرفدار دو کاندید غالب بودن و نمیشه گفت که همه طرفدارهای یک کاندید حالتی خاص داشتند یا از گروهی خاص بودند اما با دقت نسبتا خوبی میشد گفت که ماها خوشگل تر بودیم! پسرهامون اکثرا موهای قشنگی داشتند و دخترامون هم طوری بودند که چهرشون آرامش خاصی بهت میداد، طرف مقابل هم اکثرا دخترهای چادری داشت و پسرهای با موهای صاف و مرتب، شلوار پارچه ای و پیراهن، بیشتر بسیجی طور، نه که چیز بدی باشه البته.

تو این یه هفته واقعا آرامش ازم سلب شده بود و اینکه عده ای رو ببینم که حرفهاشون بوی حرفهای خودم رو بده و دغدغه هاشون به دغدغه هام نزدیک باشه حقیقتا برام قشنگ بود، اکثرا من هم لبخند به لب داشتم، باهم حرف میزدیم و از اینکه بهم شبیهیم و تنها نیستیم خوشحال بودیم، مکانهایی بود که شلوغ بود و طرفدارهای دوگروه جلوی اتوبوسها با شعار و پوسترنمایی و صدای بلند ابراز قدرت میکردند، خب بقدر کافی اینجورجاها آدم بود، تصمیم گرفتم شهر گردی کنم، روبان رو به دستهام بستم و دست فردین و سعید رو گرفتم و راه افتادیم، بی مقصد مشخص، پوستر کاندید محبوبمون تو دستمون و حرکت میکردیم، همفکر ها دوانگشت رو بهمون نشون میدادن و شعار میدادن، زنی میانسال با پرایدی داغون (حداقل برای سال 75 به پایین) درمورد اینکه کجا میتواند بنر گیربیاورد و به ماشین بزند سوال میپرسید، موتوری های بسیجی با پرچم ایران، یکیشون حتی با چوب دستی (!) . فریادی که یکیشون از پشت به سرم کشید و حقیقتا پشمام ریخت، اما بعد خندیدم و پوستری که دستم بود رو بالاتر گرفتم و لبخند زدیم به هم، مردی که جلومون رو گرفت و با عصبانیت ازمون تشکر میکرد و میگفت طرف مقابل وحشیه و چه دلیل داره با بلندگو و چماق حمایت کنند، ازمون خواست بزنیمشون که بهش گفتم من زورم خیلی کمه، نگاهی بهم انداخت و گفت آره دعوا نکن پس، هر دو قانع و راضی به مسیر ادامه دادیم، جاهای شلوغ دختری داد و بیداد میکرد و میگفت بهش تعرض شده، واقعا هم شده بود، خودم متوجهش شدم و از اینکه این اتفاق سمت ما افتاده ناراحت بودم، شاید اونقدراهم همه باهم همفکر نبودیم، اما بقدر کافی آدم با مغزهای قشنگ و سرزنده دیده بودم که بگم این اقلیت بودند که از کمبود شعور رنج میبرن (یا شاید هم لذت میبرن)، هردوطرف همین بود بیشعور ها در اقلیت بودند، طرف مقابل یه بیشعور داشت که بهم گفت پوسترت رو بده بزنم به ماشینم، گفتم با کمال میل، لبخندم محو شد وقتی پوستر رو که ازم گرفت پارش کرد، بهش گفتم که مطمئن باشه ده پوستر از کاندیدش رو پاره خواهم کرد و رفتم، هرچند این کار رو نکردم اما مطمئنم باور کرده بود و حس احمق بودن بهش دست داده بود، دختری رو دیدم که همزمان طرفدار هردو گروه بود، روبان و شال بنفش داشت و چشمهایی که سبزترین رنگ ممکن رو داشتند، بهش گفتم که خیلی قشنگه و خواست که مزاحم نشم، گفت اینجا جای دختربازی نیست، تایید کردم.

سه تا پیرمرد و بحث سیاسی، بنظرم خنده دار اومد، سلام دادم پرسیدم به کی رای میدین، یکیشون که راحت تر میتونست حرف بزنه دست بندم رو نشون داد، گفتم کی؟ به پوستر اشاره کرد (مطمئنم اسم کاندیدا رو یادش رفته بود!) نشستم پیششون و از ناراحتی هام گفتم، بهم اطمینان دادن که اونها هم به رنگ من رای میدن و رای میاره، ابراز امیدواری کردم و رفتم. مردمی که الکی فشار میدن و شیشه عینکی که افتاد، آخرین اتفاق قابل بیان و بعد، حالا، اینجا، اتاق ...

اینکه ابراز کردم خودم رو و لازم نبود با کسی بحث کنم و کسی نمیپرسید چرا؟ ... خب خوشی میاره برای آدم :)

ما چشمامون ضعیفه

  • محمود دوم
دوتا گردو
روی هم
این برای همه یه سناریو آشناست
ولی عجیبه که هیچکس درمورد این سناریو فکر بد نمیکنه
خب دوتا گردو چه معنی میده که روی هم باشن اصلا
بگذریم
یکیشون ترکید
دقیقا همونطوری انجامش دادم
که مامان انجام میداد
بی نقص
داشتم میخوردمش و به این فکر میکردم
که هی پسر
دیگه همه میدونن
که آدما از گردوها قوی ترن
  • محمود دوم
"بیماران بزرگترین خطر برای تندرستانند. بلای جان توانایان، ناتوانانند نه تواناتران"(اخلاق،صفحه160) مصرف کنندگان سنت که به مردارخواری فرهنگی خو گرفته اند خود تعفن شخصیت شان را در نمیابند اما سرشت متعفن آنها مشام جان آزادگان را می آزارد. تاریخ بشری سراسر متعفن از بوی ناخوشایند باورهای این افراد است و "به راستی سراسر دیروز و امروز آکنده از بوی گند فرومایگان نویسنده است"(زرتشت،ص127) اندیشه های نو بعنوان محصول کار افراد خلاق و آفریننده مانند اکسیژن برای زندگی است و "اندیشه های حقیر مانند عفونت است، میخزد و نهان میماند و هیچ جا خود را نشان نمیدهد تا آنکه تن از عفونتهای کوچک سراپا بگندد و فرو ریزد"(همان،ص115)
  • محمود دوم

وقتی به آینده مملکت با یه سری افراد فکر میکنم این آهنگ بانو هایده تو گوشم اکو میشه، لذت ببریم :


روزای روشن خداحافظ

سرزمین من خداحافظ
خداحافظ خداحافظ
روزای خوبت بگو کجا رفت
تو قصه ها رفت یا از اینجا رفت
انگار که اینجا هیچکی زنده نیست
گریه فراوون وقت خنده نیست
گونه ها خیسه دلا پاییزه
بارون قحطی از ابر میریزه
همه با هم قهر همه از هم دور
روزا مثل شب شبا سوت و کور
روزای روشن خداحافظ

همه عزادار سر به گریبون
مردا سر دار زنا تو زندون
نه تو آسمون نه رو زمینیم
انگار که خوابیم کابوس می بینیم
نوبت میگیریم گیج و بی هدف
واسه مردن هم باید رفت تو صف
روزا و شبا اینجور میگذرن
هرجا که میخوان مارو میبرن
روزای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ
خداحافظ خداحافظ

آخه تا به کی آروم بشینیم
حسرت بکشیم گریه ببینیم
ای زن تنها مرد آواره
وطن دل توست شده صدپاره
پاشو کاری کن فکر چاره باش

فکر این دل پاره پاره باش
همه عزادار سر به گریبون
مردا سر دار زنا تو زندون
پاشو کاری کن فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش




  • محمود دوم
لعنت به اون فروشنده ای که تو گل فلفل میریزه، هیچ چیز بدتر از این نیست که تو این وضع اقتصادی با دونگ گذاشتن و خبر کردن چندنفر دیگه که پول به مقدار کافی برسه بری بخری و بعد که آتیش میکنی میبینه هع :|
جنس آشغاله و طرف فلفل ریخته که خیال کنی داره میگیرتت !
تف تو این زندگی
  • محمود دوم
زرتشت پرسید قدیس در جنگل چه میکند؟ قدیس پاسخ داد: سرود میسرایم و میخوانم و خدای را نیایش میکنم ... زرتشت دربرابر این سخنان گفت: بگذار بروم مبادا چیزی از چون تویی بستانم و با خود چنین گفت: چه بسا این قدیس پیر در جنگلش هنوز نشنیده است که خدا مرده است! (چنین گفت زرتشت،ص6)
  • محمود دوم
کرم ضدآفتاب که 6 ساعت و 12 دقیقه پیش باید پاک میشد رو صورتم
روشویی دوره ازم
شارژ لپتاپ داره تموم میشه
شارژر دوره ازم
میخوام لامپ اتاق رو خاموش کنم
کلید لامپ دوره ازم
همه چی دوره ازم
هیچی نزدیکم نیست
مگه میشه؟ چرا اینطوریه؟اه اه اه
تنها چیزی که نزدیکه بهم یه بطری آب مسخرست
منکه تشنم نیست اینجا چه غلطی میکنی؟
گمشو نمیخوام ببینمت
اصلا میخورمت
دستشوییم گرفت
دستشویی دوره ازم
میخوام خودکشی کنم
چاقو دوره ازم
تف تو این زندگی
  • محمود دوم
ما چیزایی که تو تلویزیون میبینیم رو باور نمیکنیم
چون چیزی نشون میدن که میخوایم ببینیم
و چیزایی که میخوایم ببینیم رو میدونیم نمیتونیم باور کنیم
ما دیگه یاد گرفتیم که رویاهامون رو بُکُشیم
=============================
یکی رو میخوام
که اهمیت نده چی تو موهامه (اشاره به پست قبل!)
یکی رو میخوام
که اهمیت بده چی تو سرمه
قبلنا میگفتم میخوام قبل اینکه پیر بشم بمیرم
ولی بخاطر یه چنین کسی شاید دوباره درموردش فکرکنم
  • محمود دوم