فراتر از دیپلم

اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند.
مردی خسته
مردی که اسهال داشت و دارد

بهم گفت:
زنها نمیدونن چطور عاشق باشن،
ولی تو میدونی،
زنها فقط میخوان زالو باشن،
اینو میدونم چون خودم زنم.
من خندیدم.
پس ناراحت تموم شدنِ رابطت نباش،
چوتکه اون الان زالوی یکی دیگه شده،
یکم یگه حرف زدیم و خدافظی کردم و گوشی رو گذاشتم.
بعدش رفتم توالت و یه تپه ریدم
و فکرکردم که خب من هنوز زندم
هنوز میتونم از بدنم آشغال بریزم بیرون
و تا وقتی این اتفاق میوفته
میتونم خیانت،
تنهایی،
و زخم گوشه ناخن رو تحمل کنم.
با این فکرا پاشدم،
کونمو شستم،
سیفون رو کشیدم،
و دوباره فکر کردم،
درسته، من میدونم چجوری عاشق باشم،
شلوارمو بالاکشیدم و رفتم تو اتاق
  • محمود دوم
بهم گفت،
تو همش دنبال این جک و جنده ها میری،
من حوصلت رو سر میبرم.
گفتم: آروم بگیر، دیگه نمیخوام بهم توهین کنی.
گفت: وقتی سیگار میکشم، گلوم درد میگیره، میسوزه.
گفتم: پس فقط من میکشم.
تو ماشین بودیم، نگاهی به گوشی کردم.
گفت: منتظر پیامی. همه ش داری به تلفنت نگاه میکنی، اگه یکی از اون جنده ها پیام بده زود منو دَک میکنی و میری.
گفتم: نمیتونم قولی بدم.
یه مرتبه برام پیام اومد، گوشی رو برداشتم دیدم شقایقه، میگه زودباید ببینمت، پول لازمم.
گفتم: اوه!
گفتم: الان میام، صفحه گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم کنار.
بهم نگاهی کرد و گفت: معلومه که یه جنده بود، صورتت نورانی شد.
گفتم: بابا چه مرگته تو؟! ببین من الان باید برم، تو پیاده شو خودت یه دوری بزن من باز برمیگردم.
گفت: میرم، من عاشقتم اما تو دیوونه ای، بدبختی.
کیف صورتیشو برداشت و در رو محکم بست و رفت.
  • محمود دوم
حوصلم سررفته بود و میخواستم بنویسم، یکم اجتماعی شاید ...
مثلا از دختران خیابان انقلاب، اما خب از اونجایی که یه مشت پَلشت ریختن تو بیان و وقتی بعد یه هفته ده روز پنلتو باز میکنی میبینی هیچکس هیچ چیز از اتفاقات جامعه نمینویسه (وقتی میخواستم مطلبو پست کنم دیدم یکی یه چیز نوشته، همتون پلشتین جز اون یکی)، منم چیزی نمینویسم.

اما چیزی که نظرمو جلب کرد و خواستم بازنشرش کنم یه نقل قول از سم هریس بود (سم هریس اتئیست معروف؟! بحث اجتماعی و دخترای انقلاب چیشد؟ نمیدونم) نقل قول اینه :

"از همهٔ کسانی که اینجا هستند می‌خواهم پرسشی پیدا کنند که زمانی برای آن پاسخی علمی هر چند ناقص داشته‌ایم ولی الان بهترین پاسخی که بشود برایش یافت، پاسخی دینی باشد."

اساسا حرف جدیدی نمیزنه و همون تقابل اندیشه و سنته، که هر آتئیستی که قرار باشه برای کسی صحبت کنه حتما از این مقوله و مبحث هم حرف میزنه، اما سم هریس همیشه با ارامشی خاص و با سبکی جذاب و نو بحث و جدل میکنه، مثال زیر که نقل قولی از ریکی جرویس هست رو ببینین :

"باورها، حقایق را تغییر نمی‌دهند. اگر شما منطقی باشید، این حقایق هستند که باید باورتان را تغییر دهد."

دیدگاه پشت جفت این نقل قولها یکسانه، حرفشون هم یکسانه، اما اولی بی منطق ترین انسانهارو هم مجبور میکنه منظور حرف رو بگیرین و بپذیرین، اما دومی باعث میشه فردی که مقابلتون نشسته حالت دفاعی به خودش بگیره و حس کنه بهش توهین کردین و بحث بیشتر نزاع گونه ادامه پیدا کنه.

همین :| برام جالب بود گفتم باشماهم در جریان بزارم :|
  • محمود دوم
نیکوتین محرک خوبیه، مثل این سخنورهای انگیزشی، زیاد مفهوم تو کار هیچکدومشون نیست، وقتی سیگارو روشن میکنی و پوک میزنی، نیکوتینِ تنباکو به سرعت به سمت مغز میره، باهم ملاقات میکنن، مغز هم مشکلات خودشو داره، دلیلهای خودشو برای بی انگیزه بودن داره، نیکوتین -احتمالا- براش سخنوری میکنه، از دنیای واقعی دورش میکنه و بهش این حس رو القا میکنه که "خواستن توانستن است" یا اینکه "تو به هرچی بخوای میرسی"، مغز هم خب سادست و باور میکنه، درنتیجه ضربان قلب و تنفس شدت پیدا میکنه.
اکسیژن دنیای واقعیه، وقتی نیکوتین میره تو بدن و خزعبل میبافه برای مغز، مغز از دنیای واقعی فاصله میگیره و میره تو خیالات و احتمالاتِ غیرمحتمل، برای همین سطح اکسیژن جریان خون کاهش پیدا میکنه، بطوری که اگه به نیکوتین و حضورش عادت نداشته باشین به احتمال زیاد دچار سرگیجه هم بشین.
تغییر مود ناشی از حضور نیکوتین تو بدن سریع، آتشین، پیچیده، فریب انگیز و درعین حال موقته. میدونین، نیکوتین موجود خوش کلامیه، قشنگ حرف میزنه و کمتر چیزی میتونه جلوی فریب خوردن خودش رو بگیره، برای همینه که دوپامین هم هر دفعه خام نیکوتین میشه و سطح ترشح خودشو افزایش میده و حس علاقه و رضایتمندی رو ایجاد میکنه، باعث میشه نخوای بیخیال نیکوتین شی، نخوای هیچوقت ترکت کنه.
میگن وقتی نیکوتین اثر میکنه حداکثر 10 ثانیه اثر انفجاری داره و نهایتا تا چند دقیقه آثارش روت باقی میمونه.
ارزشش رو داره؟ قطعا، ولی درنهایت نیکوتین فقط یه سخنور انگیزشیه، یه توهم، یه اعتیاد.
  • محمود دوم

===========================================================

رابطه نامشروع از جمله جرائمی است که قانونگذار ایران در فصل هجدهم قانون مجازات اسلامی در موضوع جرائم ضد عفت و اخلاق عمومی ماده ۶۳۷ را به آن اختصاص داده است بر این مبنا هرگاه زن ومردی که بین آنها علقه زوجیت نباشد، مرتکب روابط نامشروع یا عمل منافی عفت غیر از زنا، از قبیل تقبیل یا مضاجعه شوند، به شلاق تا 99 ضربه محکوم خواهند شد و اگر عمل با عنف و اکراه باشد فقط اکراه کننده تعزیر می شود، و در ماده ۶۳۸ ق.م.ا. آمده است: «هر کس علناً در انظار و اماکن عمومی و معابر تظاهر به فعل حرام نماید علاوه بر کیفر عمل به حبس از ۱۰ روز تا ۲ ماه یا تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم می‌گردد و در صورتی که مرتکب عملی شود که نفس آن دارای کیفر نمی‌باشد ولی عفت عمومی را جریحه‌دار نماید، فقط به حبس از ۱۰ روز تا دو ماه یا تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهد شد». در ارتباط با جرائم منافی عفت در فصل هیجدهم کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی عناوین مجرمانه ذیل وجود دارد: 

الف) رابطه نامشروع یا عمل منافی عفت غیر از زنا؛ 
ب) زنا با اقرار کمتر از چهار مرتبه؛. 
ج) قرار گرفتن دو مرد به طور برهنه در زیر یک پوشش؛ 
د) بوسیدن از روی شهوت؛ 
ه) قرار گرفتن دو زن به طور برهنه زیر یک پوشش؛. 
و) حضور زنان درمعابر و انظار عمومی بدون حجاب شرعی؛ 
ز) تظاهر به عمل حرام (علناً در انظار و اماکن عمومی)؛ 
ح) دایر کردن اماکن فساد؛ 
ط‌) پوشیدن لباس و آرایش خلاف شرع و موجب فساد؛ 
ی) به نمایش گذاشتن عکس یا فیلم‌های مبتذل و تجارت آنها.

===========================================================

چندساعتیه یه سره دارم متون حقوقی مثل متن بالا رو میخونم، هرچی هم فکر میکنم چیشد که اینطوری شد به نتیجه ای نمیرسم، اصلا حالا که اینطور شد داستان رو از اول براتون میگم:

روزی روزگاری، محمود بعد از پشت سر گذاشتن دو زلزله ( دلیل زلزله اول گسلی بود که روش خونه ساختیم و دلیل زلزله دوم فک و فامیلیه که داریم و چرت و پرت هاشون که از 6 غروب تا 2 صبح شب یلدا ادامه داشت بود) تصمیم میگیره بره به شهر غریب و دانشگاهش در شهر غریب.
تماس میگیره با دوستش که کی بریم، قرار میزاره، سوارش میکنه و راهی ازادراه تهران-زنجان میشه، چه معمولی، چه حوصله سر بر ... اما داستان هیجانی تر میشه، از همون موقعی که محمود بعلت مصرف زیاد مایعات مجبور میشه از سرویس بهداشتی بین راهی استفاده کنه، کنار یه مجموعه خدماتی بین راهی پارک میکنه، میره به سمت Public Restroom و دوستش هم میره که از سوپرمارکت مجموعه مواد غذایی تهیه کنه تا محمود کوفت کنه.
محمود داستان که بعد از استفاده از سرویس بهداشتی طعم واقعی آزادی رو چشیده و نیشش تا بناگوش بازه میشینه تو ماشین شخصی و با دوستش مشغول کوفت کردن آت آشغال هایی میشه که دوستش خریده، تا اینکه پلیس راهنمایی و رانندگی عزیز، تضمین کننده امنیت جاده ها، کوه دلگرمی جوانان و الهه برخورد دوستانه و مودبانه سر میرسه.
بدون اینکه از خودرو پیاده شه، دستور میده که محمود بره پیشش ( دندش نرم، اصلا کی گفته وظیفه پلیسه که پیاده شه، اونم تو این هوای سرد، معلومه که محمود باید پیاده شه) از محمود میپرسه تو ماشین چیکار میکنید، محمود که رنگش پریده و از سرما به خودش میلرزه میگه هیچی جناب سربان!

تو یه موقعیت جغرافیایی دیگه، یه کشور دیگه، یه جناب سربان دیگه و یه محمود دیگه، این میتونست پایان مکالمه باشه و محمود داستان با خوبی و خوشی و آرامش (ناشی از شاشیدن پس از مدت زمان طولانی نگه داشتنش) با دوستش بره دانشگاه و به زندگیش برسه، ولی اینجا اونجاش نیست، این جناب سربان از اون جناب سربانا نیست!
کاشف بعمل اومد که یه دختر رو کنار خودتون بنشونید و خانواده هاتون رو در جریان بزارید که قراره طرف رو کنار خودتون بنشونید شامل قانون روابط نامشروع غیر از زنا در قوانین مجازات اسلامی کشور جمهوری اسلامی ایران میشید، اما خب ما که نمیدونیم، قوانین اسلامی که ایرادی ندارن، تفسیر حرف خداست و بهشون ایرادی وارد نیست، بی دلیل شلاق خوردن جوون 22 ساله هم حتما دلیلی داره :))
بگذریم، حالتون چطوره؟
  • محمود دوم
تولدم گذشت و کسی از بیان تبریک نگفت بهم
شاید اینکه تولدم رو اینجا به کسی نگفته بودم هم تاثیر گذار بوده باشه تو این موضوع
اما بهرحال کارتون زشت بود، خاک بر سرتون
  • محمود دوم
به من که رسید رودخونه ها خشکید، جنگلها سوخت، ابرها نبارید
به هرکس دل دادم، قبل از من دل داده بود
دیدم و نداشتم، خواستم و نتونستم، رفتم و نرسیدم
آرزوهایی که تا آخرش به دلم میمونه
آهنگهای سوزناک
فیسبوک از سر بی کسی
درد و دل با هرکسی
موندم سر بیراهی
ناله میکنم و ناله های رفیقمو لایک میکنم
بگمونم نسلمون از معدود نسلهایی باشه که خیلی از جوونهاش مثل من نخواهند گفت : جوونی کجایی که یادت بخیر
  • محمود دوم
ممکنه احساس آدم خیلی زود عوض شه
  • محمود دوم
نمیتونم بهت فکر نکنم
امروز ...
فردا ...
همیشه.
  • محمود دوم
یکی از بزرگترین موانع شناخت نفس و در نتیجه زندگی بهتری داشتن، علاقه زیادمون به دروغ گفتن به خودمونه.
دلیل دروغ گفتنها هم مشخص و قابل درکه : پرهیز از درد، کنار گذاشتن افکاری که اگه باهاشون دست به یقه بشیم ممکنه کنج امن ذهنمون تبدیل به یه خرابه بی سر و سامون بشه.
کارهایی رو پیدا میکنیم که میتونن بشدت افکارمون رو از کش مکش های درونی دور کنن.
غمی که نتونستیم باهاش کنار بیایم رو با پرمشغلگی فراموش میکنیم، از کوچکترین غم و ناراحتی ای پرهیز میکنیم ...
  • محمود دوم