فراتر از دیپلم

اینجا سخن از مردی است که نتوانست بین دلستر و ترانه مورد علاقه اش یکی را انتخاب کند.
مردی خسته
مردی که اسهال داشت و دارد

۲۷ مطلب با موضوع «اجتماع» ثبت شده است

برای هممون پیش اومده که تو بحثی شرکت کنیم که طرف مقابل در برابر منطق گوش شنوا نداشته باشه. انگار یه دیواری ساختن که شمارو بیرونش بزارن و نشنون که چی میگین.

ولی چرا ممکنه کسی گوشش رو به منطق و عقلانیت ببنده؟
برای این سوال سه جواب وجود داره :

1) طرف نمیفهمه
این فرد قصدش اذیت کردن شما نیست، درسته بهرحال بین شما و این دسته از افراد هم یه دیوار وجود داره، ولی اینها خودشون این دیوار رو نساختن ! کاریش نمیتونن بکنن، دست خودشون نیست، حرفتون رو نمیفهمن، فقط همین.

2)طرف نمیخواد بفهمه
حالیشون میشه، خوب هم حالیشون میشه چی میگین! فقط نمیخوان بفهمن، برای اینکار دلایل غیرمنطقی و خودخواهانه خودشون رو هم دارن. شما دارین بهشون اطلاعاتی رو میدین که اونا از داشتن اون اطلاعات ناراحت میشن، اونهارو از کانفرت زونشون خارج میکنه، شاید زیاد اهل تفکر نباشن، شاید تنبلن و دوست ندارن تحریک بشن برای تغییر عقایدشون، کسایی که از در "من همه چیزو میدونم" وارد میشن درحالیکه اهل تفکر نیستن. افرادی که دوست دارن خودشون رو بدون فکر کردن در حد رهبران تفکر نشون بدن.

3)طرف نباید بفهمه
این دسته میفهمن چی میگین و اگر بخوان هم میتونن تغییر کنن و تعصبی در ماجرا وجود نداره، بحث اینجاست که با اینکه شما فکر میکنید طرف باید حرفتون رو گوش کنه و تغییر کنه، اما برای خود طرف حرف شما اولویت نداره و خیلی ساده براش مهم نیست.

دستور العمل زیر رو با دقت بخونید تا مثل شخص نویسنده سردرد نگیرید از اینکه ندونید دچار کدوم دسته از این افراد هستید!

اگر نمیفهمند، بهشون فشار نیارید : کسی رو گوشه رینگ گیر نندازید که مجبورش کنید بفهمه، ببخشیدشون گناهشون اینه که نمیبینن اونچیزی رو که شما میبینید.

اگر نمیخوان بفهمند، بشدت فشار بیارین : بفرستیدشون گوشه رینگ و پیروز مبارزه بشید از این تنبلهای لوس. اونا بهتون قدرت پذیرش رو بدهکارن، بدستش بیارید.

اگر نباید بفهمن، مساوی کنید و بکشید کنار : فشار نیارید، حرف رو بزنید و بکشید کنار، شما چیزی رو میگید که برای شما مهمه، اونها هم چیزی میگن که برای خودشون مهمه، چیزی از این بحث حاصل نمیشه.

منبع : psychologytoday
  • محمود دوم
" ... کسی که به صورت آشکار روزه می خورد، هنوز به حقوق شهروندی و احترام به حقوق دیگران در سطح جامعه واقف نیست و این حقوق را زیر پا می گذارد. "

یه اذان دیگه گفته شد و همگی به خدا زدیکتر شدیم، شادیم از اینکه چه انسان درست کاری هستیم که به تن، این عزیزترینِ هرکس سختی دادیم و برای "آخرت" از دنیامون گذشتیم، راستی شلاق زدن هارو دیدین؟ منکه خیلی حال کردم، مورد استقبالم قرار گرفت :) خیلی دلمان خنک شد وقتی دیدیم بی دینهای بی همه چیز که غذا میخوردند (!) و چیزی از حق شهروندی حالیشان نبود به مجازاتی که حقیقتا لایقش بودند رسیدند. در این بین جا داره از مسئولان دلسوز که طبق معمول و عادت همیشگی "تدابیر" لازم رو اندیشیده بودند کمال تشکر و قدردانی رو بجای آوریم.

دادستان قزوین:
شلاق خوردن 20 روزخوار مورد استقبال مومنان قرار گرفت.
وی تصریح کرد: متأسفانه افرادی بدون توجه به این موضوع اقدام به روزه خواری می کنند که از ابتدای ایام ماه مبارک رمضان تدابیر لازم برای برخورد با موارد اینچنینی انجام شده.

+ از نزدیک شاهد تصادف پسر بچه ای بودم، پیشنهاد میکنم همتون مطالعه کنید که وقتی با صحنه تصادف و امثالهم برخورد کردید چه کاری باید انجام بدین، مشخص نیست تو مسیرتون چه حوادثی ممکنه پیش بیاد، مثل من زل نزنید به پسربچه که داره کف خیابون جون میده.
  • محمود دوم


گر می نخوری طعنه مزن مستانرا  /  بنیاد مکن تو حیله و دستانرا


همیشه از الکل بدم میومد، خاصیت قابل توجهی برام نداشت و بدطعم و تلخ بود، خیلی ساده، برام جذابیتی نداشت و نداره، برای علی اما، این داستان صدق نمیکنه، علی بشدت به الکل علاقه داره، همه جا دنبالشه، فکرش حول الکل میچرخه و هرچیزی که توش الکل داشته باشه رو مینوشه، کاری هم نداره این عرقی که بدستش رسیده جنس مناسبی داره یا اینکه آشغاله و ضررهای الکل رو چندبرابر بیشتر به بدنش منتقل میکنه.
اشتباه نکنید، نیومدم از مضرات الکل بهتون بگم، این تصمیم رو شما باید بگیرید که تو زندگیتون الکلخور باشید یا نباشید، چیزی که من میخوام درموردش صحبت کنم ممنوعیت الکل هست، وطنمون ایران از جمله کشورهایی هست که دست به ممنوع کردنش خوبه و جزو 16 کشوری هست که خرید، فروش، مصرف و حمل الکل رو غیرقانونی میدونن.
برگردیم عقب، اولین بار 4000 سال پیش پادشاه بزرگ یو در چین الکل رو ممنوع اعلام کرد و پسرش که تو این ممنوعیت نقش اجرایی داشت و از نزدیک شاهد بود این سیاست چه نتیجه ای داشته بلافاصله و پس از مرگ پدر این قانون رو لغو میکنه و سیاست های دیگه ای رو در برخورد با این ماده در پیش میگیره.
چرا؟ به این نتیجه رسیدن که ممنوعیت چیزی باعث افزایش قدرت و تاثیرش میشه زیاد کار سختی نیست، کم نبودن تو این مملکت کتابها، فیلمها، آهنگها و ... هایی که ممنوع شدن و بیشترین توجه بهشون جلب شد، رسانه ها درموردشون مطلب نوشتن، مردم درموردشون صحبت کردن و خیلی ساده مردم دوست داشتن ببینن چی بوده که ممنوع شده !
آمریکا بیش از 80 ساله که ممنوعیت الکل رو لغو کرده، اما قبل از این 80 و خورده ای سال حدود 13 سال الکل تو این کشور ممنوع بود، 13 سالی که باعث شد کمپ های ترک الکل پرتر بشن و آسیبهای ناشی از الکل به جامعه بیشتر بشه. دیده میشد که ممنوع کردن الکل تاثیراتی رو که مد نظر ایجاد کنندگان این قانون بود نداشته، الکل قدرت بیشتری پیدا کرد و از اونجایی که مردم به صورت غیرقانونی دستشون رو به این ماده هیجان انگیز میرسوندن مشکلات فرهنگی ای که دلیل ممنوعیت الکل بودن تشدید شدند.
علی ماجرا که حس میکنه تو این زمینه قدرت کنترل دست اون نیست و ناراضی از اینکه چرا نمیتونه خودش برای زندگی خودش تصمیم بگیره با ممنوع بودن الکل علاقش بهش بیشتر میشه و بیشتر جذبش میشه.
  • محمود دوم


یه جایی خوندم که امسال برای هاله سحابی و پدر بزرگوارش، یادبودی برگزار نمیشه، یادشون گرامی

هر سفری به سوغاتیشه، براتون سوغاتی آوردم، از نوع طبیعیش ...
12شب
6صبح
پیشنهاد میشه با هندزفری و هدفون گوش کنید
  • محمود دوم
همه دلشون شکسته، همه مورد تجاوز نیروی بی احساس بیگانه واقع شدند.
یه بار نشد یه نفر بنویسه که من دل شکوندم، من بی احساس بودم، من خودخواه بودم، آره من اینکارارو با کسی کردم، آره من یه هیولام، یه هیولام که آروم و متین و یه پکیج کامل جلوه میکنم.
باورت نمیشه این آدم آروم چه چیزیه، باور که چه عرض کنم، حدس هم نمیتونی بزنی که این اصلا آدم نیست، این خنده ها خنده های آدم نیست، این حرف زدنهای قشنگ ... گرفتار جلوه آروم این موجودات میشی، یه هیولای بی احساس.
هیولاها تو قصه ها نیستن، واقعی اند، خیلی واقعی، در اقلیت هم نیستن، فقط خوب یاد گرفتن آروم جلوه کنن، خوب یاد گرفتن چهره سرد و سنگیشون رو پشت لبخندهاشون قایم کنن ...
من هیولا دیدم، هیولا شدم
  • محمود دوم
در ادامه این پست
با پدرم صحبت کردم، ازم خواهش کرد بگردم و پیداش کنم و اینکه بپذیرم اشتباهم رو و جبرانش کنم، به همین دلیل هفته قبل به انتظامات معرفی کردم خودم رو :))
با دوربین شماره پلاکش رو درآوردن و بهش خبر دادن، امروز اومد و 80 تومن خسارت ازم گرفت و رفت :|
پدرم میگفت به خسارت وارده نگاه نکن، ببین چه درسی گرفتی، تنها درسی که گرفتم این بود که بعضی وقتا تو زندگی یهو 80 تومن پول غیب میشه :)
  • محمود دوم

تو دهه 80 ملت میریختن سمت رشته ریاضی و همه میخواستن "مهندس" شن ! نتیجشم تو این وضعیت بیکاری الان و تعدد مهندسهامون اینه که اگه الان تمام مهندس هایی که سرکار هستن رو بازنشسته کنیم و مهندس های بیکار رو بفرستیم جاشون، باز حدود 1 میلیون بیکار خواهیم داشت :)
حالا تو دهه 90 ملت دارن میریزن سمت تجربی، بطوریکه امسال فقط 15 درصد شرکت کننده ها کنکور ریاضی میدن (ایکاش امسال کنکور میدادم :| )، چندسال دیگه با این هجوم به رشته تجربی میبینیم که دکترهای بیکار هم مسافر کش میشن، کلا جماعت جوگیری هستیم، یهویی همه میگیم بریم "دکتر" شیم ! همونطور که چندسال پیش میگفتیم بریم مهندس شیم ! ببینیم چی میشه، خوش میگذره !
با یه 2x2 تا 4 تا میشه فهمید که دور از انتظاره که بیش از 50 درصد جوونامون علاقه به رشته تجربی داشته باشن، جامعه تاثیر عجیبی داره تو اینکه جوونا فکر کنن موفقیت یعنی دکتر بودن ! این واقعا ظلمه درحق کسی که به احتمال خیلی زیاد هم اصلا نمیدونه تو چه راهی قدم میزاره و علاقش و تواناییش چیه ... به جوونا بگیم برن دنبال علاقشون، چه وضعشه ناموسن؟ :|
تو این یکی دوسال گذشته آموزش پرورش میخواست زورکی بعضیا رو با تستهایی که گرفته بود بفرسته سمت علاقه و تواناییشون :)) هممون هم تو اخبار اون پدر مادر بی سواد و گیجی رو دیدیم که میگفت : "معدل بچه من 19شده، بره فنی حرفه ای؟ بچم باید بره تجربی" . کی گفته هرکی یکم سطح نمراتش بالاتر از نرماله باید دکتر شه ؟


البته برای ما شاید بد نشه با این وضع، چندسال دیگه یکم دست تو رشته های مهندسی کم میشه و شاید آرامش و امید من و امثال من به آینده بیشتر بشه، 5نفر بودیم که از دبیرستان اینجا قبول شدیم، یکیمون انصراف داد، دوتامون تا سال آینده میرن خارج از کشور، دوتای دیگه هم اون سه تارو مسخره میکنن ... مسخره : بهترین کلمه برای توصیف سیستمی که توش داریم جون میدیم .
  • محمود دوم
متن رو با مخاطب دوم شخص نوشتم تا خطاب کرده باشم به اونایی که از اول زندگیم و هرجا که رفتم قضاوت کردنم، اگر شما آدم خوبی هستی متن رو سوم شخص فرض کنید و قصد نویسنده خطاب قرار دادن شما نیست، اما بهرحال بخونید، چون هممون دچار این موضوع هستیم، من، تو، اون یکی، هرکدوم به نحوی.



براحتی میتونی شخصیت آدم هارو بفهمی، کافیه نگاه کنی با آدمایی که کارشون ندارن چطور برخورد میکنن .
-مالکوم فوربز

در روز چقدر زمان برای قضاوت کردن مردم میزاری؟ چیاشون رو قضاوت میکنی؟ لباسشون؟ ظاهرشون؟ تفاوت دیدگاهشون؟ تفاوت اعمالشون؟
الان دیگه همه این کار رو میکنن، یکی خیلی زیاد یکی کم، ولی همه قضاوت کنندن، تفاوت میزانش هم به رضایت طرف از خودش بستگی داره و احساساتی که نسبت به خودش داره، کسی که 100% با احساساتش در آرامشه و خودش رو اونطوری که هست قبول داره خیلی خیلی کمتر از یه کسی که عقده ای بوده و تو زندگیش کسی قبولش نداشته بقیه رو قضاوت میکنه .
وقتی صحبت از قضاوت میشه، اگر فکر بکنی میبینی درطول روز مدام در حال انجام دادنشی، یکی تو خیابون میپیچه جلوت : "هوی عجب گاویه"، یکی یه لباسی پوشیده که بنظرت بد اومده : "بعضیا چطوری میتونن با این لباسا بیان بیرون"، یکی آرایش کرده : "از بس پودر مالیده به صورتش سنگینی نکنه با صورت بخوره زمین" . ولی اگر یکم دیگه هم فکر بکنی میبینی خیلی وقتا خودت جای طرفی که داری قضاوتش میکن بودی، یا میتونی براحتی جای اون قرار بگیری . نشده خودت بپیچی جلوی یکی تو خیابون؟ ...

چیزی که بهش نگاه میکنی مهم نیست، چیزی که میبینی مهمه !
-هنری دیوید

اگر بچه ای و هنوز اهمیت قضاوت نکردن رو نفهمیدی، خب مهم نیست، اما اگر به سن قانونی رسیدی و خودت رو یه شهروند ایرانی سال 1396 (2017-18) میدونی، این رو باید بهت بگم که آدمهای بافرهنگ یاد میگیرن قضاوت کردن رو کنار بزارن، تمام چیزهایی که برای شکستن عادات اشتباه نیاز داری درون خودت هست .

دلایل قضاوت کردن؟

-از خودت راضی نیستی : دلیل اصلی قضاوت کردن . کمبود خودت رو اینطوری جبران شده میبینی .

-ترسیدی : آدمهایی که از ما موفقترن ترسناکن ! چه بهتر که خوردشون کنی و بیاریشون پایین که شاید همسطحت بشن .

-تنهایی .

-وقتی دنبال تغییری : کم پیش نیومده یه آدمی که هیچی از دین و مذهب و خدا نمیدونه و تازه به این فکر رسیده که اونم میتونه عوض بشه و بشه مرد خدا (که هیچوقتم نمیشه) بیاد و بقیه رو با دین و مذهب قضاوت کنه .

دستاوردهای قضاوت کردن :

-آسیب : حرفها به آدمها لطمه میزنن، حتی اگر پشت کسی حرف میزنی و میگی اون که نمیفهمه پس به کسی آسیب نزدم، اینو بدون که شخصیت آدم به شکل عجیبی درحال تغییره و یه روزی اگر آدم بهتری شدی به این روزات نگاه میکنی و افسوس نادونیت رو میخوری .

-آسیب به خودت : وقتی کسی رو قضاوت کردی و برای لحظاتی از اینکه "اون چه آدمیه" لذت بردی، احساس بد بهت حمله میکنی و حس گناه میکنی و فکر میکنی چه آدم بدی هستی که این حرفارو درمورد فلانی زدی. وقتی کسی رو پایین میکشی وجدان خودت رو هم باهاش آوردی پایین.

-صداهای بلندی که تو فقط تو ذهن ها شنیده میشه : وقتی تو شروع کنی به قضاوت یه عمل، چند نفر دیگه هم این کار رو بکنن، برای افراد جامعه این دید بوجود میاد که از اون عمل پرهیز کنن، به این نگاه نمیکنن اون عمل خوبه یا بد، کلا میخوان ازش پرهیز کنن تا سوژه بحث قضاوت کنندگان (!) نشن و این نتیجه میده جامعه الان مارو که مردم تبدیل شدن به اون کسی که "باید" باشن، نه اون کسی که هستن، این هم به گردن شماهاست .

منفی گرایی : مهم نیست با چه منطقی خودت رو قانع کرده باشی که "نه بابا منکه قضاوت نمیکنم من واقعیت رو میگم" یا توجیه های مشابه، این مطلب رو نمیتونی عوض کنی که قضاوت کردن نکته مثبتی به دنیا اضافه نمیکنه، سودی برای هیچکس نداره .

چطوری قضاوت نکنیم؟

-حواست به افکارت باشه : به چیزی که داری فکر میکنی فکر کن ! به این نتیجه برس که تو حقی نداری که به بقیه بگی چطور باشن .

-مثبت گرایی : هرکسی چیزی که مثبت باشه تو خودش داره، قضاوت کنندگان اما فقط منفیهارو میبینن، هرچند برات سخته اما مثبتهای آدمها رو ببین .

-پی زندگی خودت باش : همون جمله معروف "به شما ربطی نداره" . زندگی خودتو بکن و تو زندگی بقیه سرک نکش، بقیه بدون تو زندگیهاشون راحت تره.

-یادت باشه چه حسی میده : اون زمانهایی که خودت رو قضاوت کردن و حس بدی داشتی رو یادت بیار.



در نهایت، غرورت رو بزار کنار، قضاوت کردن از غرور سرچشمه میگیره، اگه بتونی غرورت رو جایی که لازمه کنار بزاری زندگی برای خودت هم قشنگنر میشه .
  • محمود دوم
بطور غیرقابل باوری دوستم اومد پیشم و از تجربه سکسکه(!) اش بهم گفت و اینکه اگر برمیگشت هیچوقت انجامش نمیداد ! تو همون جمله های اول اینکه یه پست درموردش بزارم به ذهنم رسید و الانم اینجام، درحال نوشتن براتون .
بحث این نیست که نامزدین، صیغه این یا با دوست دخترتون میخواین به عرفان برسید، بهرحال نکاتی رو میبایست رعایت کرد که متاسفانه کسی به آدم نمیگه و ایکاش میگفت، برای همین برای پسرهایی که وبلاگم رو دنبال میکنند، این پست رو مینویسم، متخصص این زمینه هم نیستم فقط بنظرم دونستن این نکته ها به نفع کسایی هست که بزودی قصد دارن قاطی مرغا بشن . بنابراین اگه علاقه ای به دونستن اینطور مطالب ندارید یا از قبل میدونید با خوندن ادامه مطلب اوقاتتون رو تلخ نکنید، صرفا برای 18-19-20-21-22 و الی آخر ساله هایی مینویسم که حس میکنن ممکنه بزودی برای بار اول به عرفان برسن !
نکته اول :
برید حموم حتما قبلش، منظورم از حموم هم اینکه برید یه آبی به بدن بزنید نیست، برید قشنگ بشینید و اون اعماق وجودتون که سالهاست منزل قارچها و میکروب هاست رو بهم بزنید ! انقدر بشورین تا بسوزین !بار اول بقدر کافی ترسناک هست، حالا فکر کن بوهای عجیبی به مشامت برسه ! بعد از پارتنرت بپرسی تویی یا اونه ! پس بشور،بشور عزیزم .
نکته دوم :
با معده سبک برید پیش اون بدبخت ! چون اگه دارید این پست رو میخونید یعنی بقدر کافی ناشی هستید، حالا با شکم پر هم برید، اون دختر رو شکنجه روحی میدید :))
نه حالا جدا، سبک که باشین تجربه بهتری خواهید داشت و خوابتون هم نخواهد برد .
نکته سوم :
برای خودتون احترام قائل بشید، محلی رو برای به عرفان رسیدن انتخاب کنید که بتونید تا چندساعت آرامش داشته باشید، حیوانات هم تو محل های خصوصیشون رفع حاجت میکنند .
نکته چهارم :
بی تجربگی میتونه تاوان سنگینی داشته باشه، از وسایل مراقبتی استفاده کنید .
نکته پنجم :
پارتنرتون علم غیب نداره، انتظار بی جا نداشته باشید و اگر از چیزی خوشتون میاد بیان کنید ! البته جنتلمنانه و باشخصیت ! این نکته دوطرفس .
نکته ششم :
یه مورد خیلی جالب شنیدم که بار اول استرس انقدر زیاده که حاج اقا ممکنه بیدار نشه کلا، خودشو بزنه به خواب مثلا ! دراین زمان آرامش خودتون رو حفظ کنید و بعد بزنید تو سرتون چون نمیدونم چیکار باید کرد، فقط شنیدم حتی نمیدونم درسته یا نه، ولی اگه براتون اتفاق افتاد بیاین بگین باهم بخندیم بهتون :) شوخی میکنم، این نوع تجربه ها خصوصیه، عوضی نباشید و به کسی درموردش چیزی نگید، شاید پارتنرتون رو ناراحت کنه فهمیدنش .
نکته هفتم :
با پارتنرتون قبل به عرفان رسیدن حتما صحبت هایی درمورد اینکه اون بار اولش هست یا نه بکنید، مردم ما فرهنگ و رسوم خاصی رو دارن که چه درست باشن چه نادرست شما باید کاملا بهش احترام بزارید، اگه بار اولشه مطمئن باشید که همه میدونن دارن چیکار میکنن، زورکی کاری رو نکنید که بعدا ممکنه براتون دردسر درست بشه، هرکاری رو درست انجام بدید، اونقدرام چیز خاصی نیست که براش آرامش آیندتون رو از دست بدید یا کس دیگه ای رو وارد کاری کنید که نمیخواسته واردش بشه و این رو اون موقع نمیدونسته .
نکته هشتم :
اگه زود تر از اون چیزی که میخواستین عرفانتون به پایان رسید استراحت کنید، گپ بزنید، الزامی نداره همه بازی ها تو یه راند تموم بشه !
نکته نهم :
عضلات پارتنرتون قدرت های عجیبی دارن ! درمقابل شیئ بزرگ کشش پیدا میکنند و درمقابل شیئ کوچکتر انبساط پیدا میکنند، پس به فکر سایز نباشید و با اعتماد به نفس برخورد کنید . مگر اینکه دیگه سایز نخود باشه، دراونصورت به دکتر مراجعه کنید .
نکته دهم :
به نظرم باید ده تا نکته بهتون بگم چون اینجور پستا همیشه ده تا مطلب داره توشون ! ولی خب چیزی به ذهنم نمیرسه پس یه توصیه بی ربط میکنم، عجله ای برای رسیدن به عرفان نداشته باشید، بوقتش همه چیز اتفاق میوفته، مسابقه ای بین شما و فلان دوستتون (هممون هم یکی از این مدل دوستا داریم) که همیشه از افتخاراتش بهتون میگه نیست .
  • محمود دوم

این مطلب از خانوم هدی رو داشتم میخوندم و خواستم براشون از تجربه خودم کامنت بزارم که حجم کامنت زیاد شد گفتم پست میکنمش ! هرچند آرزوی خانوم هدی کمی با تجربه من متفاوته و نقد من زیاد یه ایشون وارد نیست اما خوبه که بدونیم زندگی تو روستا سخته و با ساعتهای طولانی کار در روز همراهه .

خب داستان رو بی مقدمه شروع میکنم :

پدرم دچار یه نوع مریضی مضمن ریوی شده بود و دکتر پیشنهاد داد آخر هفته ها از تهران به استانهای مجاور یورش ببریم . ما اما همیشه یا یه کاری رو نمیکنم یا درست حسابی انجامش میدیم و اینطوری بود که با پیشنهاد مادر چندماهی قرار شد راهی ویلای شمال بشیم، این بار اما چهره پدرم متفاوت بود، برقی رو تو چشاش دیدم، گفتم "چیه پدر؟خیره شدی چرا؟ نری به عرش اعلاها ! من هنوز درسم تموم نشده !" اون ولی جواب نداد، به مادرم نگاه کرد، منم بهش نگاه کردم، اونجا متوجه شدم چشم های مادرم هم داره برق میزنه، به مادرم گفت "تو هم داری به روستای علی اینا فکر میکنی؟"، مادرم که یهو به خودش اومده بود گفت "نه داشتم فکر میکردم شام چی بزارم!" . من خندیدم و گفتم حاجی فیلم زیاد میبینیا، یه فکر مشخص تو دو ذهن مال فیلماس .

بگذریم، پدرم میخواست بریم روستای علی اینا، ولی من بشدت مخالف بودم، اونجا نه اینترنت داره، نه حتی برق داره و نه حتی گاز و آب، بهش گفتم حاجی به این فکرکن که شما لب مرزی میری اونجا یه بلایی سرت میاد دکتر اینا نیستا، از من گفتن بود، بهم نگاه کرد و گفت "از کی تا حالا به فکر بقیه ای؟" گفتم به فکر بقیه نیستم، بقیه کاری برام نمیکنن که به فکرشون باشم، فقط به فکر خودتم، خرجمو میدی خب، نیش خندی زد و رو برگردوند و ادامه "ایده فوق العادش" رو توضیح داد . ولی حس کردم دوست داره بزنه پس گردنم، عاشق اینکار بود، مخصوصا وقتی شوخی میکردم باهاش، اما چندسال قبل این ماجرا بهم گفت محمود، دیگه به شوخیات واکنش نشون نمیدم تو بزرگ شدی منم پیر، بیا و بیخیال شو، دیگه نه میخندم نه میزنمت، همون موقع یادمه بعد جمله بعدی که گفتم حداقل 10 ثانیه داشت میخندید، جلو خنده رو نتونسته بود بگیره ولی دیگه برای شوخی های بیمزه نزد تو سرم .

یکم که بریم جلوتر میرسیم به روستای علی اینا، روز اول طبیعت عالی و بکر بود، روز دوم خوب بود و روز سوم زشت بنظر میومد، خب بنظرم این مردمی که میگن من عاشق روستام و ایکاش میشد اونجا زندگی کنم حالیشون نیست چی میگن، نمیفهمن، یه روستای واقعی(روستاهای جدید که adsl دارن و 4g رو بزار کنار، اونجا روستا نیست عزیزم) با حداقل امکانات باسن پاره میکنه برای زندگی کردن، خودم خیلی خسته شدم تو اون 6روز (قرار بود یه ماه بمونیم!)، درکش سخته که آب بخوای بخوری و مجبور باشی یک کیلومتر راه بری بعد چندلیتر آب پر کنی و اون لیترهای آب رو دوباره یک کیلومتر حمل کنی، سخته که لباس تمیز رو بعد دوساعت کاملا خیس عرق ببینی، و البته برای شستن لباسها هم باید یه کیلومتر راه بری ! جنگلی غذا پختین؟ دردسریه که البته من از انجامش معاف بودم، چالش برانگیزه بدون آب درست حسابی و بدون گاز بخوای غذا درست کنی، دیگه اواخر فقط مرغ کباب میکردیم، راحت ترین غذا همینه ! از چالش دستشویی کردن تو یه روستای متروکه با 15-20 تا خونه خالی که هیچ جا یه دستشویی به سبک جدید ساخته نشده براتون حرف نمیزنم که حالتون خراب نشه، ولی همین قدر بگم که نمیدونم قدیمیا از مدفوعشون استفاده میکردن یا نه؟! ولی انگار اینکه بریزنش دور براشون اصراف بوده !

نبود کولر تو هوای شرجی شمال کافیه تا نصف اونایی که فقط شعار دادن رو خوب یاد گرفتن دمشون رو بزارن رو کولشون و الفرار .

البته اینم بگم اکثر روستاهای اطراف (حتی اونایی که هنوز برق ندارن) با ژنراتور برای خودشون برق تولید میکردن ولی ما خب میخواستیم چندوقت ارگانیک بزی ایم ! نمیدونم زیدیم یا ریدیم، بهرحال اینکه ما آماده چنین زندگی ای نبودیم و پیش بینی نکرده بودیم چالش هاش رو مزید بر علت بود که زندگی سخت شده بود، ولی خب خیلی از امکاناتی که ما داشتیم رو روستایی 30 سال پیش نداشت اما زندگی میکرد، حتی ترسناک بود که گوشی ها تو دو روز اول خاموش شده بود و اگر اتفاقی برات بیوفته نمیتونی به کسی خبر بدی .

بعد از این 6 روز به روستای شمال رفتیم(این روستا همون روستای علی اینا نیست!) . جاده های آسفالت، برق، گاز، آب، مردم(!)، اینترنت و ... همشون مصنوعی بنظر میومد ولی یه چیز آرامش بخش بود، اینکه اینجا زندگی کردن راحته :)

درکل اینکه، تو شهری که هستید بمونید ! هواش رو آلوده نکنید و محیط زیستش رو کثیف نکنید و شهرتون رو مثل روستا خوشگل و خوش آب و هوا کنید، با این قضیه هم کنار بیاید که کار هرکسی نیست "روستایی بودن" .

  • محمود دوم